حس میکنم که اگه دوباره ادامه ی داستان رو بنویسم، ممکنه که اون جزئیات رو جا بندازم و این خیلی اذیتم میکنه...
برای همین درحال جنگیدن با خودمم که چیکار بکنم و میخواستم یکم با شما ها هم این حالم رو به اشتراک بزارم
حس میکنم که اگه دوباره ادامه ی داستان رو بنویسم، ممکنه که اون جزئیات رو جا بندازم و این خیلی اذیتم میکنه...
برای همین درحال جنگیدن با خودمم که چیکار بکنم و میخواستم یکم با شما ها هم این حالم رو به اشتراک بزارم
همیشه بیشتر داستان هام رو برنامه ریزی میکنم و جزئیاتشون رو حفظ میکنم، و وقتی یکم از اون جزئیات رو یادم میره، میترسم و دست از نوشتن برمیدارم برای همین مدتی مارین رو ننوشتم و دوباره شروع به خوندن داستان کردم ولی مشکلاتی برام پیش اومد که مجبور شدم واتپد رو ترک کنم و وقتی بهتر شدم، ترسیدم دوباره نزدیک مارین برم چون جزئیات بیشتری از یادم رفت و حالا برگشتم و حس میکنم که خیلی از جزئیات داستان رو یادم نیست...
از وقتی که کوچیک بودم عاشق نویسندگی بودم و سعی کردم داستانای زیادی بنویسم ولی هیچ وقت نتونستم یه داستان رو تا ته تموم کنم...
کلا بیشتر کار هام رو نمیتونم به پایان برسونم، و فکر کنم بخاطر ایده آل گراییم باشه
وقتی مارین به اوج خودش رسیده بود، سعی میکردم خیلی با دقت و تمیز قسمت های جدید رو بنویسم و همین باعث میشد که حدود دو هفته یا بیشتر روی نوشتن یه قسمت هدر بره و کم کم این فاصله که بین قسمت ها افتاد باعث شد که نگرانی هام در مورد داستان بیشتر بشه چون به این فکر افتادم که ممکنه قسمت هایی از داستان رو فراموش کرده باشم و دیگه نتونم به خوبی ادا کنمشون
مدت خیلی زیادی واتپد رو ترک کرده بودم و دلم میخواد یه درد دل کوچولو در مورد نگرانی هام باهاتون بکنم...
نمیدونم چه مدت که واتپد رو ترک کرده بودم، ولی زیاد بود چون حالم زیاد خوب نبود.
الان هم که برگشتم یکم نگرانی هام اذیتم میکنه.
یکی از بزرگ ترین نگرانی هام اینه که خواننده های داستان مارین رو منتظر گذاشته باشم یا از دست داده باشمشون...
واقعا از ته دلم میخواد بتونم مارین رو دوباره اپلود کنم ولی مشکلاتی که توی ذهنم نمیزاره دوباره سمتش برم که میخوام از اونا یکم براتون درد و دل کنم :)