iii_bts

__completed__
          
          
          _حالا چی میشه؟
          
          دستمال خونیو از دست دخترک گرفتو به گوشه ای پرت کرد، وقتی اونو کنارش داشت حتی حس نمی کرد که جای زخمای روی صورتش درد می کنه... دخترو روی پاش نشوندو موهاشو بویید، گفت:
          
          _نمیدونم... ولی هیچ وقت از دوست داشتنت دست بر نمیدارم!
          
          سویونگ لبخند زد، گونه ی کبود شوگا رو نوازش کردو گفت:
          
          _حتی اگه بکشنمون؟
          
          شوگا تلخ خندید، چشاش بسته بود وقتی زمزمه کرد:
          _حتی اگه بکشنمون...
          
          https://www.wattpad.com/story/293013636?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=iii_asal&wp_originator=r9h7cVA6%2BEW2kGI2LIAAtEKmAgtXoe5ZWKsDaQcFzXlif%2B1mL3y6l86avjZxQJ47Ud28I2ci%2BUvh8%2FvNOkKeIJ6%2FoDYKCdq7ADc1qgl0gQzlj67aMoRcrB7%2FPmaJJgSX