saraw-si

یه حس گهی دارم...

saraw-si

یه روز مردی دید یه نفر توی یه باتلاق داره غرق می‌شه؛
           جون خودشو به خطر انداخت و نجاتش داد.
          وقتی از باتلاق در اومدن هر دو نفرشون از نفس افتادن، 
          اون مردی که داشت غرق می‌شد به اون یکی گفت: احمق دیوونه!
          چرا منو از تو باتلاق درآوردی؟
          من اونجا زندگی می‌کنم!

saraw-si

اين {نسل} هم بد عجيب است !!!
          دختر و پسر هايي كه هنوز به سنِ قانوني نرسيدند ..
          در به در دنبال راهي براي خودكشي كه حتمي جواب بدهد 
           دست و تنشان مثل دفتر نقاشي شده
          از ريه هايشان نگويم كه مثل برگ هاي پاييزي خش خش ميكند 
          چشماني قرمز و هميشه آلوده به اشك 
          كه گود رفته و كبود شده
          معتادان به قرص هاي آرامبخش و مُسَكِنْ
          دل هايي تيكه تيكه با لب هاي خندان
          بعضي سنگ و سرد مثل مجسمه اي متحرك 
          وهمچنان در انتظار مرگ
          و اين ها اميدهاي آينده هستند و اينجا ايران است ! :) #فوبیای_مرگ