sima_jm

یک سال و نیم از نوشتن دور بودم...
          	مغزم خالی شده بود! هر چی حس و ایده بود خالی کرده بودم تو فوراور... 
          	حالا دوباره اون حس و حال اومده سراغم. تا به خودم اومدم دیدم ذهنم ایده شو ساخته؛ منتظره تا با نوشتن کلمات حکشون کنه! حالا دقیقا کِی به این انتظار خاتمه میدم رو نمیدونم... هنوز یکم گیجم!
          	ولی یه چیزی رو خوب میدونم؛ اینکه دیگه فن فیک نمینویسم. [ Haha, زیادی پیر شدم واسه این کار :")) ]
          	بعد از فوراور میدونستم بالاخره این روز میرسه، چون همیشه مطمئن بودم نمیتونم از نوشتن دست بردارم. این چیزیه که بهم حس کامل بودن میده.. 
          	اما الان، باید دوباره شروع کنم؟ شاید ^^

AwixStylnsn

@sima_jm سو...وات دویو وانت تو دو:")
Reply

azar_h

@sima_jm اوه بیبی یهههههه*_*
Reply

m_shabgard5991

برگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت می‌درخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دلش پیشش میمونه...
          وقتی با خودش فکر میکرد که چی باعث شد به اینجا برسه میتونست تک تک جزئیات رو یادش بیاد اما فکرش رو هم نمیکرد آخر اون همه تلاش و انگیزه و عشق... یه شبِ خمار مثل یه غریبه، از دور به تابلوی اون روزها نگاه کنه...
          وقت رفتن بود!
          
          https://www.wattpad.com/story/352177055?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=m_shabgard5991&wp_originator=FNhfxC8kexBiqWfhyQDWURjbCxlXU%2FLlbuNQPAWZZS%2Bk6%2BJzbSj9WgZbN8uad32%2FAkZQ5mnGKc4yO%2BqZs%2BOGZ1IB0VYmZW2DOHm4PNX6nhAKiDL1sTPDWC1q0PEAUbeg

thatwierdsonofabitch

Alouisboy

سلام سوییت هارت،امیدوارم حال دلت خوب باشه.
          میخواستم تورو به خوندن بوکم دعوت کنم و خوشحال میشم که توام یکی از آخرین تیکه پیتزاهای من بشی.♡ 
          ‌
          از وقتی که یادش میاد همین بود؛دی‌ان‌ای های تمایز یافتش،اجازه انجام کارهایی رو بهش میدادن که انسان های عادی فقط توی خوابشون میدیدن.
          تمام این سال ها در تنهایی زندگی کرد،چون فکر میکرد متفاوته،ولی با نزدیک شدن به پایانِ زندگیِ زمین،اون و چهار پسر دیگه دور هم جمع میشن تا زندگی انسان های زمینی رو نجات بدن! 
          https://www.wattpad.com/story/289134024?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content
          

stylinson_iran

سلام لاو
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی.. احتیاج به حمایت دارم:>
          کلی فف لری قراره معرفی بشه که قطعا بدردت میخوره..
          مرسی قلب:)♡
          https://www.wattpad.com/story/298586967?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=stylinson_iran&wp_originator=ejkukUdCxSEvT5L8ij5D8ijoSPgOTxEKfBZ9tblIG8RQ5Cc0JxwRDGr8VSSkKXqiZB03gtp2VIGA6y37of%2BiZumM9LYSqDAu10behZ%2FdX49DE%2BZKfb1PW5F%2B%2B%2FBy2KVJ

Luna_viridian

توی دنیایی که ازت توقع عادی بودن رو دارن تو دقیقاً نقطه مقابل عادی بودن هستی!
          صبر کن، اصلاً مگه نوجوون عادی‌ای وجود داره؟! 
          
          دوتا برادر که عهد بستن تا از دردسر دوری کنن اما لعنتی مشکلات یقه‌شون رو گرفته و ول نمی‌کنه.
          
          دوستی های واقعی توی مشکلات رنگ می‌گیرن، درسته؟ 
          
          
          مدرسه شبانه روزی؟ پر از اتفاقات عجیب؟ قدرت های جادویی؟ معلم هایی با قدرت خاص؟ عشق؟رفاقت؟ 
          
          ترکیب همه این ها توی یک مدرسه شبانه روزی زیادیه=).
          
          کاپل: ملک، استرک، تیام.
          
          من شمارو به مدرسه شبانه روزی‌ای پر از دردسر دعوت می‌کنم:)♡.
          
          https://www.wattpad.com/story/255557924?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=kiana_mmpp18&wp_originator=dWjWxySJfohQiCDT5DD8VLqTAKRbyINRW7nc9Hnw8ZvBLvrnt3fUaRUd2ZjXPjz2BM3jfOMOXxJiM%2FtzgayGNCj5Oc1FjaBODVOEqVeAu8V8KWXDEGCP2gqM3nPELEEP

Hastimyyy

سلام لاو
          ببخشید من میخواستم بگم که من دارم یک بوک می‌نویسم 
          کاپل های اصلیش  لری و زیام هستند
          و نایل هم توی داستان هست
          سبکش هم مافیایی و دارک هست
          و ایده داستان کاملا جدیده 
          اسم داستان برگرفته از آهنگ هری یعنی falling
          امیدوارم ازش حمایت بشه
          ممنون میشم اگر بخونی و اگر خوشت اومد ووت بدی و کامنت بزاری و اد کنی تو ریدینگ لیستت:)
          و خیلی ازم حمایت میشه اینجوری برای نوشتن ادامه داستان ❤️
          واقعا ممنون میشم 
          توی پیجم هست داستان
          و امیدوارم بخونی و خوشت بیاد
          ممنون لاو:)
          I think you'd like this story: "falling" by Hastimyyy on Wattpad https://www.wattpad.com/story/266905076?utm_source=android&utm_medium=com.yowhatsapp&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Hastimyyy&wp_originator=LjdsqDk2luRSm62DK17t77dcrIhfohxdymw38z5T%2FbPYzZk54ogK%2Bhof5f%2BCEFwfHsrR68HCCtebDd13CPoXkAz74NJXAEwd4bxj6QAD2mzCiX5vcl7oEAtnWBOFpyef