تصمیم گرفتم بوکهای زیامم آنپابلیش کنم احساس میکنم اینطوری بهتره
اگه داستانی رو دوست دارید نمیدونم هنوزم کسی هست یا نه میتونید برشون دارید و برای خودتون یه جایی ذخیره کنید.
نمیدونم جواب دادن به این مسیج درسته یا نه فقط میخواستم احساسات این لحظه ام رو باهات در میون بذارم.
منم چندتا کتاب زیام دارم که چندتاشون از قبل انپابلیش شده بودن. و الان که یکی از کتابام خیلی ساله نصفهست یه احساس عذاب وجدان بدی دارم. بی معنیه اما این حس رو بهم میده که لیام در عذابه، حداقل لیامِ داستانی که من خلق کردم و نیمه موند.
برای همین میخواستم هرطور شده کاملش کنم ولی از طرفی این احساس رو هم دارم که شاید دوباره نوشتن از لیام بی احترامی بهش باشه.
واقعا نمیدونم.
و نمیخوام به تو بگم چیکار کنی یا نکنی چون باید کاری رو انجام بدی که صلاح میدونی اما از اونجایی که خیلی وقت ها سوگ، عذاب وجدان به همراه داره، خواستم بگم اگه عذاب وجدانی بابت نوشتن کتاب هات داری لطفا نداشته باش.
اگه آنپابلیش کردی که تصمیمت قابل احترامه ولی اگه اینکارو نکردی خوشحال میشم بیام نوشته هات رو بخونم و لای کلمه هایی گم بشم که لیام رو یه طوری دوباره توی زندگیم برگردونه.
ممنونم.
سلام.
من برای آروم کردن خودم داشتم کتابای زیام رو میخوندم. هرجایی که لیام توش باشه…
تو زیر یکی از داستانام بودی و ازم حمایت کردی و میخواستم بهت پیام بدم و حالت رو بپرسم. قلبم باهاته و امیدوارم همگی خوب بشیم.
تصمیم گرفتم بوکهای زیامم آنپابلیش کنم احساس میکنم اینطوری بهتره
اگه داستانی رو دوست دارید نمیدونم هنوزم کسی هست یا نه میتونید برشون دارید و برای خودتون یه جایی ذخیره کنید.
نمیدونم جواب دادن به این مسیج درسته یا نه فقط میخواستم احساسات این لحظه ام رو باهات در میون بذارم.
منم چندتا کتاب زیام دارم که چندتاشون از قبل انپابلیش شده بودن. و الان که یکی از کتابام خیلی ساله نصفهست یه احساس عذاب وجدان بدی دارم. بی معنیه اما این حس رو بهم میده که لیام در عذابه، حداقل لیامِ داستانی که من خلق کردم و نیمه موند.
برای همین میخواستم هرطور شده کاملش کنم ولی از طرفی این احساس رو هم دارم که شاید دوباره نوشتن از لیام بی احترامی بهش باشه.
واقعا نمیدونم.
و نمیخوام به تو بگم چیکار کنی یا نکنی چون باید کاری رو انجام بدی که صلاح میدونی اما از اونجایی که خیلی وقت ها سوگ، عذاب وجدان به همراه داره، خواستم بگم اگه عذاب وجدانی بابت نوشتن کتاب هات داری لطفا نداشته باش.
اگه آنپابلیش کردی که تصمیمت قابل احترامه ولی اگه اینکارو نکردی خوشحال میشم بیام نوشته هات رو بخونم و لای کلمه هایی گم بشم که لیام رو یه طوری دوباره توی زندگیم برگردونه.
ممنونم.
واقعاً نمیدونم چی باید بنویسم
هیچکدوممون فکرشو نمیکردیم این اتفاق بیفته
همه منتظر برگشتن ۵ نفرهشون بودیم میدونستیم احتمالش کمه ولی این اتفاق رو حتی حدس نمیزدیم.
لیام مهربون که از سنش بالغتر بود، سان شاین گروه، کسی که حتی بعد جدا شدن پسرا بازم سعی میکرد روزای خوشی که باهاشون داشتیمو زنده نگه داره، این سالهای اخیر مِدیا باهاش خوب تا نکرد همه بهش هیت میدادن و نمیخوام تئوریهای بیپایه و اساسی وسط بیارم ولی اگه مِدیا دلیلی از این اتفاق باشه چی؟
به هر حال دیگه رفتی یه جای بهتر، همونطور که لویی گفت خوب بخوابی :) و همونطور که زین گفت عاشقتیم.
زندگی جونگکوک درست از روزی بهم ریخت که دکتر کیم تهیونگ، با مادرش ازدواج کرد. مرد ۳۶ ساله مرموزی که کوکی ازش متنفر بود. اما چی میشه اگه این تنفر به احساس ممنوعهای تبدیل بشه که ریشش به بیست سال پیش برمیگرده.
_ این انتقامه یا عشق؟ دکتر کیم؟
_ این فقط یه تاوانه ۲۰ سالست جونگکوک. تاوانی که دلیل زندانی شدن تو توی دستای منه.
https://www.wattpad.com/story/351968406?utm_source=android&ut