«من خوبـــ شکستمــــم»
در جهانی که سایهها و درد در هر گوشهاش خانه کردهاند، نور تنها امیدیست که دلها را زنده نگه میدارد.
داستانی پر از عشق، دلتنگی، ترس و شجاعت—جایی که مرگ و زندگی در هم تنیده شدهاند و هر نفس، فرصتی دوباره برای یافتن پیوندهای فراموششده است.
ژان، جوانی که جسمش در میان درد و خستگی ایستاده و قلبش از ترس از دست دادن فرزند و عزیزان میلرزد، حالا در آستانهی تجربهای است که روحش را سبک و آزاد میکند؛ جایی که عشق، حتی از فاصلهی مرگ، مسیر خودش را پیدا میکند.
آیا او خواهد توانست دوباره قلب خود را با نور و امید پیوند دهد؟
آیا میتوان در میان ترس، درد و فقدان، به زندگی و عشق بازگشت؟
هر فصل از این داستان، دریچهایست به قلب انسانیت، جایی که حتی در تاریکترین لحظات، نوری از ایمان و محبت، راهنمای قدمهاست.
قدم در جهانی بگذار که در آن مرگ، پایان نیست و عشق، نیرویی جاودانه است…☁️
https://www.wattpad.com/story/317530115
سلام قشنگم!
من یه چنل راهاندازی کردم که قراره محل معرفی فیکشنها باشه — هم فیکهای خودم و هم فیکهای سایر نویسندهها. هدفم اینه که نویسندهها بتونن اثرهاشون رو ناشناس منتشر کنن و برای خوانندهها هم معرفیِ مرتب و شایستهای فراهم بشه.
اگر تمایل دارید فیکتون رو بهصورت ناشناس برای من بفرستید تا من توی چنل منتشر و معرفیش کنم، یا اگر علاقهمندید همکاری یا تبادل تبلیغ داشته باشیم، لطفاً به «ناشناسِ من» پیام بدید.
خوشحال میشم کمکتون کنم و چنل رو با هم بزرگ کنیم — اگه موافق بودید لطفاً چنل رو به خوانندههاتون هم معرفی کنید.
ممنون از وقتی که گذاشتید!
@StorieLuminoseBot