شما اگه انقدر راحت همه چی رو پذیرفتید، عزاداریتونو بکنید. کسی مانعتون نیست.
ولی من قرار نیست تا ی بیانیه رسمی از کپیتال ندیدم یا حداقل ی واکنش از سمت خانوادش، انقدر راحت و سریع با نبود لیام کنار بیام.
https://www.wattpad.com/story/356365671?
داستان کوچیک من تازه به جاهای خوبی رسیده بود که ریپورت شد.
من یه نویسنده ی پیرم که بعد پاک شدن اکانتش و فعالیت ۵ ساله تو واتپد دوباره داره از صفر شروع می کنه و ناامید نشده
همه داستانها برگشته و تازه دادم ایده های جدیدم رو هم مینویسم اگر مایل بودی یه سر بزن
با عشق Nil
یه فیک بود هری پزشک بود با یه دختره ازدواج کرده بود که میشد خواهر ناتنی لویی..لویی از بچگی با بچه یتیما بزرگ شده بود .پدرش که میمیره میگه این پسرم بوده.میارنش تو خانواده..بعد هری و لویی عاشق هم میشن..دختره الکی میگه من باردارم که هری نره با لویی..بعد لویی یه جا تعقیبشون میکنه ماشین بهش میزنه...دیگه حذف شده بوکش نیست..کسی اطلاع داره کجاست
یکی منو برگردونه به حال و هوای اوایل فن بودنم. اصلا فندوم یجور دیگه ای قشنگ بود:))) فف خوندن یجور دیگه ای حالمو خوب میکرد. جوری که برای البوم والز لویی استریم میزدیم، تو توییتر لوییه هار فندوم بغلی و دایرکشنر کثافت بودیم،خیلیامون هنوز نرفته بودن، خیلی فیکا هنوز نصفه ول نشده بودن و کلی خاطره ی دیگه.
نمیدونم چرا دیگه برای هیچی مثل قبل ذوق و شوقی ندارم... چه وضعشه.