inthenameeofaurora

جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
          
          -"من اون فرشته‌ای نیستم که تو تو خیال‌هات ساختی، لی مینهو... من زهر می‌ریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف می‌کنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
          حالا بگو، می‌تونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود می‌کنه؟"
          
          اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع می‌شه ولی آروم‌آروم کشیده می‌شی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل می‌سازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
          خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
          https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora

MadBlack77

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه وارد مسیج بردت شدم.. این اولین بوکمه و نیاز به حمایت داره... خوشحال میشم بهش سر بزنی به دوستاتم معرفیش کنی:)
          https://www.wattpad.com/story/330333858?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=TheYaldaa&wp_originator=eKCOTf%2BVrW4v0MupeGdk86GDGdw2%2BPw6jk%2Fgmbu9Rmn2KGbbH919fsRVt2Jvb%2FjUpy5b5DQhwQGwAY4ckiNzSLdPDtLAd5Kla9ir77yh9xcAUrNWFmgDXSilOeUR4X0Z

seong1998