mingukkie_child

سلام عزیزم اگه به عاشقانه های کلاسیک مخصوصا از کاپل جیکوک/کوکمین علاقه داری 
          یه سر به صفحات کتاب من بزن، بوی قهوه رو به خوبی میتونی تو خیابونای پاریس حس کنی ؛)
          
          https://www.wattpad.com/story/320042161?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=mingukkie_child&wp_originator=4TO8hbHJwUy9xay373yXQ6XMz3x%2BzReOyverhLZKaCa7pJHEdT5J1lY1%2B6bM5qlxSOASq77Cs4DmNuA7BgdrmNECdIBtnP8H%2FZ2Ly4WSdk6FMTCi3x2sQH2DMqxDs9az

Yoongis_sis

Eva_story

سلام. من یه فیکشن نویس ۲۳ ساله هستم که برای پیشرفت توی نوشتن به توجه‌تون نیاز دارم.
          ممنون می‌شم اگر تمایل داشتین به بوک هایرِث من سری بزنید
          
          خلاصه فیک: روایت دختری به نام آرو که زندانی عمارت یک قاتل اجاره‌‌ای(جونگ‌کوک) می‌شه!
          بدون اینکه حتی دلیلش رو بدونه...
          
          _ اگر قرار بود بکشیم تا الان انجامش می‌دادی. 
          جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت:
          _ انقدر زود اعتماد نکن!
          آرو مضطربانه آب دهانش را قورت داد:
          _ پس چرا نمی‌کشیم؟ برای چی حبسم کردی؟ 
          لحنش آرام و محتاط بود. هنوز آنقدرها هم که نشان می‌داد به او اعتماد نداشت.
          وقتی از او جوابی نگرفت لب‌هایش را داخل دهان کشید و تمام حدسیاتی که این مدت برای خودش جمع کرده بود را در ذهنش ردیف کرد:
          _ چون چهره‌ت رو دیدم؟
          جونگ‌کوک بلاخره نگاهش را از شعله‌ها گرفت و به چشم‌های آرو و گونه‌های حرارت دیده و سرخش دوخت. 
          نگاه و حالت چهره‌اش هیچ کمکی به آرو نمی‌کرد، پس با لحنی تحلیل رفته و غمگین ادامه داد:
          _ می‌خوای منو بدی به کسی؟
          جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت و گوشه‌ی لبش به سمت بالا متمایل شد. اما باز هم جوابی نداد. خیره به چشم‌های دختر پایین پایش، لیوان را به لب‌هایش رساند و صبر کرد تا حدس‌های خلاقانه‌‌ی بیشتری بشنود.
          _ من...شبیه کسی هستم که عاشقش بودی؟
          جونگ‌کوک به خنده افتاد.
          نگاهش را به طرف دیگر داد و شانه‌هایش شروع به لرزیدن کردند.
          و آرو محو آن لب‌های کش آمده و بینی چین خورده شده بود. 
          انگار با خنده‌ی بی‌صدا و آرام او هیپنوتیزم شده بود که نفهمید دستش به هیزم‌ها نزدیک شده و با سوختن دستش، سریع آن را پس کشید و دهانش را به جای سوختگی رساند.
          _ خیلی حرف می‌زنی!
          
          https://www.wattpad.com/story/170777440?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Eva_story&wp_originator=49HgBllP5%2BAsky6H0Z72UagF6sahBK1VTmo4Dud4217mOWLR4WDRvVcLpvmwqbrjNYXqr8FUG2nvah05obb3sszHIQB5ootJm8JsRfIDw8%2FbZuotKXmzxJV5mksMe1Cy

la_linnie

سلام عزيزم
          عام من دارم دو تا فيك از بي تي اس ترجمه ميكنم
          خوشحال ميشم اگه فيك استريت ميخوني به هر كدوم دوس داشتي سر بزني !♡´・ᴗ・`♡

la_linnie

@tina3f خيلي ممنون ^^
Reply

tina3f

@aylin_ahadi سلام عزیزم اره حتما 
Reply

TsukuruTaxaki

سلام لاولی
          این اولین کار من تو واتپده❤
          خوشحالم میشم که بخونیش و اگه از داستان خوشت اومد ازش حمایت کنی
          بوس بهت
          
          https://my.w.tt/EnYflv7zw7

tina3f

@TsukuruTaxaki سلام عزیزم
            اا چه جالب امیدوارم موفق باشی و داستان های بسی خفن ازت بخونیم.
            اره حتما بهش سر میزنمیعنی در اصل الانم رفتم خلاصه شو خوندم ولی خب 
Reply