**صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
با تپش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
با استرس نفس نفس زدم و چشمام رو بهم فشار دادم که لبش رو به گوشم چسبوند و ادامه داد: «... لیلی کوچولو؟»**
سلام عزیزم (◍•ᴗ•◍)
اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید میگردی به این بوک سر بزن ♡♡
https://www.wattpad.com/story/275569065
سلام عزیز دلم
امیدوارم توام از اون کسانی باشی که دنبال ترجمه ی مای پلیسمن میگردن♂️
بیب من این کتاب رو ترجمه کردم و دارم تو اکانتم آپش میکنم
اگر دوست داری (منم خوشحال میشم بخونیش) لطفا بهش سر بزن
لایک و سیو و کامنت هم میدونم میکنی♥️
https://www.wattpad.com/story/283903229?utm_sour
خلاصه:پوم عاشقMSمیشه،
ولی چون میبینهMSاصلا بهش محل نمیده ناراحت میشه.
دوست پوم،گالف ک پسری فوق العاده فضول وشیطونه از این قضیه باخبر میشه و... .
couple:mewgulf
https://www.wattpad.com/story/272814273?
گاهی وقت ها دوست داری کنار یکی بمانی و زندگی کنی..
یکی که دوستش داری..یکی که دوستت دارد..
از آن زندگی هایی میگویم که دیگران برایتان آرزو میکنند در کنار هم پیر شوید و شما هم در کنار هم پیر میشوید.
اما کنار یکی ایستادن و باهم پیر شدن و کنار ایستادن و پیر شدن در مقابل چیزهایی که میبینید فرق دارد..
گاهی وقت ها کوه به کوه که نه ، آدم به آدم هم نمیرسد..
سلام دوست عزیزم!
ببخشید که بدون اجازه اومدم داخل مسیج بوردت.
یه داستانی نوشتم که خوشحال میشم بخونی.
واقعا امیدوارم خوشت بیاد و به خوندنش ادامه بدی.
موفق باشی❤
https://www.wattpad.com/story/254947808