ttttakila

واو کی فیکم پنج کا شد .. 
          	احساس بدردبخور بودن دارم:) 
          	یاهووو 

ttttakila

@Nafas3014 
          	  یانستیاستسحسگ
          	  نمد 
          	  *خنده
Reply

Anima_animos

نقطه شروع داستان ما دقیقا مشخص نیست!
          من پرت شدم داخل تاریکی که باریکه نوری که ازش ساطع میشد نشون دهنده یه <عشق >بود
          و البته منبع اون باریکه نور....
          تابو های اطرافیان من بود که تبدیل شد به عقده،
          تبدیل شد به یک حس!
          و حالا کوک من دست تو رو ول نمیکنم
          مشکل نیست تهیونگ بخواب!
          من تو سیاهچاله ناخودآگاه ات هم باهات هستم 
          من <سایه> توام 
          ولی الان همراه باهم داریم تو تاریکی آرومی زندگی می‌کنیم
          این تاریکی با وجود الگوهای کهنی که دیگران داخلش شکل دادن قشنگه ...
          چون سرچشمش قشنگه نه خط های ریز و درشتی که باعث شکل گیری این عشق شد!
          پس بیا غرق شیم تو ابن تاريکی تا لحظه کشیده شدن تو سیاهچاله!https://www.wattpad.com/story/376428619?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Anima_animos

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          من تازه کارم رو توی واتپد شروع کردم و خوشحال میشم اگر دوست داشتید یه سر به فیکم بزنید..
          
          داستان جونگ کوک پنج ساله ای که  توی یتیم خونه رها میشه بی خبر از سرنوشت پر تلاتمی که در انتظارشه و حالا با بیست ساله شدنش و رهایی از اون جهنم به دنبال راهی برای تغییر زندگیشه اما چی میشه اگر این بین با افرادی اشنا بشه که ادعاهای عجیبی نسبت به اون دارن ؟ 
          چی میشه اگر هیچ چیز جوری که اون فکر میکرد نباشه ؟
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri