eliiran

های عزیزم
          چطور مطوری 
          میگما مهمون ناخونده نمیخای 
          با اجازه صابخونه خواستم بگم یه مینی فیک جدید از وانگشیان نوشتم 
          نظرت چیه یه سر بزنی جان دل
          
          لطفا گستاخی این جانب را بخشیده و حمایتش کن
          https://www.wattpad.com/story/376826943?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=eliiran

Supernatural313

وضعیت: پایان یافته.⌛
          
          [ نمیدانم... نمیدانم این « بدترین شب‌ها » را شروع کرده‌ام یا دارم شروع می‌کنم. اما به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بی‌امید، این روزهایی که دست کم اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع می‌شد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نوامیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده میشد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم میداشت، 
          میدانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد.♡ ]
          
          زن مردد پرسید: یعنی اون پدرته؟
          پسر اما با غم پیشانی ژان‌اش را بوسه زد: اون همه چیزمه!
          پدرم
          مادرم
          برادرم 
          رفیقم
          و تنها عشق زندگیم:).
          اون ژانِ منه...
          
          چند‌شاتیِ:او‌همیشه‌بود #S_M_H
          
          https://www.wattpad.com/story/326991965?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Supernatural313

bjyx_asg