Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002

Melody7979

♡سلام عزیزم ببخشید بی اجازه این پیام رو اینجا میزارم♡ 
          
          جیمین قبلا توی زندگیش تصمیم گرفته که خونواده‌اش رو به خاطر پول ول کنه!
          حالا برگشته تا همه چیز رو درست کنه،ولی خونواده‌اش نمیدونن که جیمین ۱۲ سال پیش چرا ولشون کرده.... 
          
          ******************************* 
          
          جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقت‌هایی که جیهون روی زمین می‌افتاد و گریه میکرد،اشک‌هاش رو پاک کنه و بغلش کنه تا دیگه گریه نکنه ولی باید میرفت. 
          
          ******************************* 
          
          جیهون مچ جیمین رو گرفت و دستش رو از روی سر ریوجین برداشت:《به ریوجین دست نزن،اون دیگه بچه نیست!》
          جیمین با دیدن گاردی که برادرش گرفته بود،تک خنده‌ای کرد:《باشه دیگه به دوست دخترت دست نمیزنم.》
          
          https://www.wattpad.com/story/284139304?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=PoG%2BXsJMzV%2BWfduasodZRzkKaJFibkOnk%2B%2F%2BLmWERR7aw5yipebivR5oxxQYrJrV%2BlpSJmwSEOQ062lLfUYLN6bl%2F4jsAs5%2B5FRWPsK3A7B5VrpBj2E7yU%2Bt13qCqczn
          
          

callme_nobody97