Deliaena Oct 04, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal سلام ببخشید که مزاحم میشم این فیک منه تجربه اول منه اگه وقت داشتی و دوست داشتی خوشحال میشم یه سر بهش بزنی https://www.wattpad.com/story/253745773?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Deliaena&wp_originator=koVseQk0UZoM6ywaWlRykx9Z0zkgBTiWUmvETbXW2EMfKXaSULdkbLGmZUi47g5j1dtA0U5lNOEDJ841%2BEQ0GHH5prnD9hZMn1e%2FxzPgdEtQOLmmt%2Bk4EvGukk1nSPvB View 0 more replies
iii_bts Feb 20, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal __completed__ قسمتی از رمان: هانا توی سکوت هق هق کردو گفت: _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟ تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت: _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟ _بائک هیون؟ هانا لبخند زدو گفت: _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ... وضعیت: کامل شده https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R View 0 more replies