vaime-

چطور هنوزم بافکرت زندم لطیف ترین گلبرگ من..؟

vaime-

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش
          همین بس که :
          نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است
          با تیغِ کُند

vaime-

حسرت تنها یادگاری است که از دست‌ها تو برای من به جا مانده و نمی‌توانم چیز دیگری را در میان دست‌های خالی مانده‌ام، تماشا کنم 

vaime-

اشک چشم‌ها را همه دیده و با آن همدردی می‌کنند، اما چه کسی هق هق‌های روح من را شنیده است که در سرسرای اندوه به این سو و آن سو می‌دود و باز به جایی نمی‌رسد؟

vaime-

نیاز دارم بغلت کنم
          نیاز دارم باهات ساعت ها حرف بزنم
          نیاز دارم چشماتو از نزدیک ببینم
          نیاز دارم دستم قفل دستات بشه
          نیاز دارم به بودنت
          نیاز دارم کنارم باشی من خیلی بهت نیاز دارم