iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R

Teddima

سلام بیب خوشحال میشم سری به بوکم بزنی ، استریت عه و با داستانی متفاوت تر از هرچیزی که خوندی ؛ مطمئنم خوشت میاد .
          انتظار ندارم یه پارت کامل بخونی اما حتما نگاهی به دیسکریپشن بوکم بنداز 
          https://www.wattpad.com/story/287784379?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create_story_details&wp_uname=fatemehseyf1234&wp_originator=wmjK1YkEBNVvzOasEjwiyDS3T1BJz8%2BkuPVGAGraRFUUBRiWOWOPrPns16%2Bqu20tID3s%2F7KiZJeVa3rkRzkqZn0rNGwAz4d%2B%2FghFyw8XW90XZSdicRGREtHzwCsv26Oe