yegaaaazzzz8

Luv_agnes

هایی معذرت میخوام که وارد مسیج بردت شدم
          من تازه بوک جدید نوشتم
           و نیاز به حمایت دارم تا بوکم دیده بشه
          خوشحال میشم که به داستانم سر بزنین 
          
          
          https://www.wattpad.com/story/319732754?utm_source=android&utm_medium=com.yowhatsapp&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Luv_agnes&wp_originator=imn1y%2FuXYWBdbCXz%2FWfGF8CP5sSapM6RPys8HiGPc81%2FDlKZSN289DYY4GD0VvspSG5JFeC2l9GWYcMgHlfzvxBUwQWZeksm6WJ0g0IY%2BgkkRJNFNqHF5Yleytm2Bf

iii_bts

__completed__
          
          
          معجزه ی من...
          
          توی تاریک ترین روزای زندگیم...
          
          وقتی که همه چیز به هم ریخته بود...
          
          تو پا گذاشتی توی دنیام...
          
          نمیدونم چی شد و چطور شد اما...
          
          حالا که دارمت... یا بهتر بگم... داریمت ، همه چیز خیلی راحت تره...
          
          
          __________________________________________
          
           داستان از جایی شروع میشه که سولوییست معروف کره ، همسرش رو توی سانحه ی تصادف از دست میده... 
          
          بعد از این واقعه ی شوم... درست وسط تاریک ترین روزای زندگی جونگ کوک، دختری پا میذاره توی زندگیش که ...
          
          
          https://www.wattpad.com/story/307571517?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=MR1RA3ovwHwLLO8Ut0JIUFdZlY6hJcvF7xw9MDxBDwuHMYg1lV%2FzCUg77mSPM9Y46YyM2HxYWoReYrLotz4DGB7%2Bzb1tFg8AdPRKquNhGMu8GUBNVFsCcLEu9kLjaKAi

bts0phile

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R

sam_hanoul

سلام  ^o^ 
          من یه تازه کارم. خوشحال میشم به داستانام سر بزنی. شک ندارم خوشت میاد.
          •-•-•-•-•-•-•-•-•
          مین یونگی، معروف ترین جراح مغز و اعصاب سئول، در بیمارستان گونگیل مشغول کار است. 
          او مردی موفق ولی سرد و بی احساس است که همه به او به عنوان موجودی یکدنده نگاه میکنند. 
          اما کسی خبر ندارد که این ظاهر سرد فقط برای دفاع از ترس ها و کابوس هایی ست که یونگی به دوش میکشد.
          ولی بعد از مدت ها، با وارد شدن هان جی هیون، رزیدنت سال اولی به بیمارستان گونگیل، ممکن است یونگی سپر دفاعش را پایین بیاورد و قلب سردش را به دستان گرم این دختر بسپارد؟
          •-•-•-•-•-•-•-•-•
          + تو هدیه ی منی جی هیون. کسی که منو از عالم سیاهی و درد بیرون کشید. کسی که با چشماش، چشمای سردمو گرم کرد. کسی که روی گونه هام دست کشید، تا رد اشک هامو پاک کنه. برعکس بقیه که روش سیلی میزدن....
          
          https://www.wattpad.com/story/284577647?utm_source=android&utm_medium=whatsapp&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul&wp_originator=T0oabpGuOUDnXgMi7oKZDshUFNnVoKvY4E4jveBBx%2FCnfd25y%2FcozyMtd2vxM9QTXF6yRSnE2FPV1RvnnZFQj1Gi%2B0pXug5xBYnmd%2BytJigGAMzVD6gC7LtA2HweoMT2