yeuooooo

فکر کنم خیلی وقته معرفی نذاشتم ... معذرت 
          	سرم شلوغه و نمیدونم کلی فیک تو واتپد دارم بخونم ولی حال هیچ کدومو ندارم ...فعلا تو تل پلاس شدم ...
          	خلاصه افتادم به جون تل ...

gaderMovahed

سلام عزیزم راستش من مدتی پیش یه فیک (کوکوی) شروع کردم به خوندن ولی وسطش گوشیم شکست مجبور شدم عوض کنم حالا با یه اکانت دیگه وارد واتپد شدم الان هر چقدر دنبال اون فیک می گردم نمی توانم پیدا کنم کل واتپد زیر رو کردم ولی نیست می گم تو که فیک معرفی می کنی می تونی کمکم کنی پیداش کنم یعنی این فیک طوری منو جذب خودش کرده که نگو با این که فقط نصفش رو خوندم می خوام نتیجه اش رو بدونن اسمش یادم نیست ولی خلاصه اش رو یادم تو قسمت خلاصه نوشته بود که 
          به کثیف بودن به خاطر عشق اعتقاد داری  
          یا حاظری بخاطر عشق کثیف باشی

wrriter123

بخاطر اینکه اینجا چیز تقریبا نامربوطی تایپ میکنم صمیمانه معذرت میخوام^^
          فقط میخواستم یه جورایی کمک بخوام از کسایی که الان دارن اینو میخونن!!    چندوقته بخاطر ریپورت شدن فیکشن ها توسط واتپد یکی از فیک هایی که آنگویینگ بود و خیلی باعلاقه دنبالش میکردم رو گم کردم و هنوز دارم دنبالش میگردم داستانش این شکلی بود که بلا به دور باشه ولی محارم بود دوتا کاپل داشت اولی تهکوک بود که پدر پسری بود و دومی هم کوکمین بود که اینم داداش ناتنی با داداش ناتنی بود  و از جایی شروع میشد که تهیونگ با مامان کوک اولی ازدواج میکنه و بعد یه مدت کم کم حسش نسبت به کوک تغییر میکنه و از اونور جونگکوک دومی که از طرف مادری داداش ناتنی جیمین عه هم ازش خوشش میاد و هم بدش میاد یعنی با دست پسش میزنه و با پا پیش میکشه و آره خلاص، اگه خوندینش یا حتی دارینش خوشحال میشم درموردش بهم خبر بدین چون خودم هم پوسترش هم اسمشو فراموش کردم مرثیممنون

SarinaMehrabi

ببخشید که بدون اجازه شما اینجا چیزی تایپ میکنم اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم یک فیکی بنویسم که واقعا زمانم رو روش بزارم :) 
          اگر دوست داشتی رز سفیدم در خونه "میراث"  رو بزن و کمی مهمونش باش و با میزبان های مهربونش همراه باش :)
          
          
          " میراث " 
          
          
          پک دیگری از نخ آلبالویی اش گرفت و با پیچیدن عطر تنباکو ، خمار چشمانش را بست .
          امشب بیشتر از هر شبی برای ذره ای خواب تشنه بود اما باز هم نقش چشمان رنگِ شب پسرک ، در پشت پلک هایش جلوه کرد . 
          پسری که تاریکی آن دو گوی تیره اش او را به دیدن انعکاس چهره دردمند خودش عادت داده بود .
          پسری که روزی در تاریکی چشمانش غرق در خواب بود ؛ درحالی که در این زمان برق خطرناکی در مردمک های سرکشش ، خواب را از مرد بزرگتر دریده بود ...
          
          
          https://www.wattpad.com/story/374561364?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=SarinaMehrabi

blue_chista

سلام زیبا رو 
          تو یکی غز خواننده های داستان شکارچی سر من بودی
          و فوق العاده مهربون و دوست داشتنی
          خوشحال میشم فیک جدیدم رو همراهی کنی
          
          دوستت دارم هوارتااااااا
          
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/349808458?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=blue_chista

Tiapozi06

هایی زیباااا
          امیدوارم حالت خیلی خوب باشه 
          ببخشید اینجارو شلوغ میکنم
          اما خیلی خوشحال میشم یه سری به افرودیتم بزنی
          اگر دوستش داشتی حمایتش کن مهربووون❤
          
          
          https://www.wattpad.com/story/346246056?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Tiapozi06