zarzartala

سلام
          	چند روزی هست دارم فکر می‌کنم اینو بگم یا نه ولی خب بالاخره باید بگمش. راستش اینکه من دیگه تمایلی ندارم دریمر یا چشمه ماهو ادامه بدم. نه به خاطر اینکه تقریبا هیچ مخاطبی براشون نمونده؛ بیشتر به این خاطر که حس می‌کنم فصل نوشتن فنفیک برام تموم شده. یعنی خب هر چیزی دوره‌ای داره و برای من دوره‌ای که توش فیکامو نوشتم جزو بهترین دوران نوشتنم بود. حالا باید برم سراغ چیزای جدیدتر، چیزای بزرگتر، می‌دونم اینطوری نیمه کاره گذاشتن این داستانا چقدر ناامید کننده‌ست ولی حقیقت اینه که من دیگه ۳۱ سالمه و وقتی واسه تفریحاتی انقدر زمانبر ندارم. باید تموم تلاشمو بکنم که حرفه اصلیمو به یه جایی برسونم. اونم اگه بتونم با این وضع سینما تلوزیون کاری بکنم؛ اما به هر حال چیزی که عوض نمیشه اینه که من همیشه قدردان همتون هستم. قدردان محبتاتون و می‌دونم که با شماها به بزرگترین آرزوم رسیدم. تموم داستانایی که تا الان نوشتم براتون، تک تک کلماتشو به خاطر شما نوشتم و خوشحالم کسانی بودن که با خوندنشون قلبمو لمس کنن. 
          	حقیقت اینه که برای من موفقیت بزرگی بود که آدمای زیادی داستانامو بخونن. موفقیتی که شاید تو زندگیم دوباره تکرار نشه. با وجود تموم تلاشام برای فیلمنامه نویسی فکر نمی‌کنم دنیا انقدر باهام مهربون باشه که بهم اجازه بده این بار داستانامو برای آدم‌های بیشتری بگم. شاید مجبور بشم اینم بزارم کنار، نمی‌دونم. کاش زندگی به همون قشنگیی بود که نوشتن هست. اما خب اینو می‌دونم که من تا ابد عاشق داستانای خوب می‌مونم. تا هر جام که بتونم تلاش می‌کنم. مهم نیست شانسشو بهم بدن یا نه؛ نوشتن و خوندن عمیقترین لذت من تو زندگی بوده و هست. 
          	چنلو حذف نمی‌کنم. شاید گاهی حتی یه چیزاییم بزارم توش اما خب دیگه فیکشنی آپ نمی‌کنم. حرف آخر اینکه؛ داستانای خوب بخونید، فیلمای خوب ببینید، زندگی ما ارزشمندتر از اونه که وقتمونو با هر چرندی پر کنیم. داستانا بیشتر از هر چیزی رو شخصیتمون، قلبمون و احساساتمون تاثیر میذارن. رو ورودی قلب و روحتون حساس باشید.

Hastibh

چراغ این خونه هم خاموش شد :)
Reply

zarzartala

سلام
          چند روزی هست دارم فکر می‌کنم اینو بگم یا نه ولی خب بالاخره باید بگمش. راستش اینکه من دیگه تمایلی ندارم دریمر یا چشمه ماهو ادامه بدم. نه به خاطر اینکه تقریبا هیچ مخاطبی براشون نمونده؛ بیشتر به این خاطر که حس می‌کنم فصل نوشتن فنفیک برام تموم شده. یعنی خب هر چیزی دوره‌ای داره و برای من دوره‌ای که توش فیکامو نوشتم جزو بهترین دوران نوشتنم بود. حالا باید برم سراغ چیزای جدیدتر، چیزای بزرگتر، می‌دونم اینطوری نیمه کاره گذاشتن این داستانا چقدر ناامید کننده‌ست ولی حقیقت اینه که من دیگه ۳۱ سالمه و وقتی واسه تفریحاتی انقدر زمانبر ندارم. باید تموم تلاشمو بکنم که حرفه اصلیمو به یه جایی برسونم. اونم اگه بتونم با این وضع سینما تلوزیون کاری بکنم؛ اما به هر حال چیزی که عوض نمیشه اینه که من همیشه قدردان همتون هستم. قدردان محبتاتون و می‌دونم که با شماها به بزرگترین آرزوم رسیدم. تموم داستانایی که تا الان نوشتم براتون، تک تک کلماتشو به خاطر شما نوشتم و خوشحالم کسانی بودن که با خوندنشون قلبمو لمس کنن. 
          حقیقت اینه که برای من موفقیت بزرگی بود که آدمای زیادی داستانامو بخونن. موفقیتی که شاید تو زندگیم دوباره تکرار نشه. با وجود تموم تلاشام برای فیلمنامه نویسی فکر نمی‌کنم دنیا انقدر باهام مهربون باشه که بهم اجازه بده این بار داستانامو برای آدم‌های بیشتری بگم. شاید مجبور بشم اینم بزارم کنار، نمی‌دونم. کاش زندگی به همون قشنگیی بود که نوشتن هست. اما خب اینو می‌دونم که من تا ابد عاشق داستانای خوب می‌مونم. تا هر جام که بتونم تلاش می‌کنم. مهم نیست شانسشو بهم بدن یا نه؛ نوشتن و خوندن عمیقترین لذت من تو زندگی بوده و هست. 
          چنلو حذف نمی‌کنم. شاید گاهی حتی یه چیزاییم بزارم توش اما خب دیگه فیکشنی آپ نمی‌کنم. حرف آخر اینکه؛ داستانای خوب بخونید، فیلمای خوب ببینید، زندگی ما ارزشمندتر از اونه که وقتمونو با هر چرندی پر کنیم. داستانا بیشتر از هر چیزی رو شخصیتمون، قلبمون و احساساتمون تاثیر میذارن. رو ورودی قلب و روحتون حساس باشید.

Hastibh

چراغ این خونه هم خاموش شد :)
Reply

moonriver85

زندگی..
          یه واژه ی ساده اما پر معنا‌.‌.
          زندگی،برای یکسری میتونه به قشنگی بهشت و به شیرینی عسل باشه..
          ولی برای یکسری دیگه می‌تونه به زشتی جهنم و تلخی قهوه باشه!
          چیزی که دردناکه اینه که اکثرا آدم های ظالم و خطا کار یه زندگی شیرین و زیبا دارند..
          و این توانایی رو دارند که زندگی دیگران رو زشت و تلخ کنند..
          این آدم ها بدترین موجودات روی کره ی زمین هستند و باید تا وقتی که زنده هستند،عذاب بکشند..
          دقیقا همونطور که من عذاب کشیدم،حتی بدتر!
          https://www.wattpad.com/story/388942213?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

اما پسر شدم که تورا آرزو کنم!
          عاشقانه ای در دل تاریخ..
          در میان جنگ و نفرت و خمپاره تنها واژه ای که با تموم این ها غریبست،واژه ی عشقه..!
          عشق،با نفرت و جنگ غریبست‌..
          چون ما طبیعتا نمی‌تونیم با کسی که عاشقشیم جنگی داشته باشیم..
          جنگ اول من با دلم بود..!
          وقتی که غرق اون چشم های اقیانوسی و پر از رازت شدم..
          و عاقبت خودم رو توی همون چشم ها گم کردم!
          و دل باختم به نگاهی که باهاش خو میگرفتم..
          و برام آشنا بود..
          انقدر غرق عشقت شدم که فراموش کردم..
          باهات خداحافظی کنم!:)
          https://www.wattpad.com/story/388907655?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

زندگی..
          یه واژه ی ساده اما پر معنا‌.‌.
          زندگی،برای یکسری میتونه به قشنگی بهشت و به شیرینی عسل باشه..
          ولی برای یکسری دیگه می‌تونه به زشتی جهنم و تلخی قهوه باشه!
          چیزی که دردناکه اینه که اکثرا آدم های ظالم و خطا کار یه زندگی شیرین و زیبا دارند..
          و این توانایی رو دارند که زندگی دیگران رو زشت و تلخ کنند..
          این آدم ها بدترین موجودات روی کره ی زمین هستند و باید تا وقتی که زنده هستند،عذاب بکشند..
          دقیقا همونطور که من عذاب کشیدم،حتی بدتر!
          https://www.wattpad.com/story/388516250?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85