callagust

های چطوری ؟
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی و نظرتو بگی ❤️
          هوسوک به چشم های خیس دختر نگاه کرد تمام ذهنش داشت هول چشم های سرد و بی احساس دختر میچرخید حالا مجبور بود حقیقتی که خوابو از چشم هاش گرفته رو به زبون بیاره تا شاید این سکوت کر کننده رو بشکنه " میدونم که من الان برات غریبم ولی تا وقتی بخوای من پیشتم قلب من همیشه متعلق به تو بوده و هست "
          https://www.wattpad.com/story/324609694?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=callagust&wp_originator=OpeLIosdbjNGrK%2Flau0t9mH1fEIDi6zh6WDXNQOt%2BZXL%2F%2FoHhE6kzVy2YChhKI6p%2BMK60PhTfc4ZSeOCxD%2FJrhFfQelt2X9suV50IRFm%2BnJjE%2BAF3B4H%2B22%2Fgoib5ndr

Melody7979

♡سلام عزیزم ببخشید بی اجازه این پیام رو اینجا میزارم♡ 
          
          دلت میخواد که با بی‌تی‌اس زندگی کنی؟یا از نزدیک کنارشون باشی؟( ✧Д✧) OMG!!
          تو رو به این کتاب فان و کمدی دعوت میکنم تا ماجراها و دردسرهایی که براشون پیش میاد رو با هم از نزدیک ببینم. 
          
          https://www.wattpad.com/story/332843698?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=yFMwaWOJgq3rHpJrNyxBjSNH%2F3OV77BFvp5SAkgHDEop852Cd6QUse2lxkGwnwYMXG6WZGrbVgP1yONi1Rhv1ESA7WIauTUUEVnx12PyMMLu%2FQISgPozhTsy0rWtU3VG
          
          

mahdiehart

با اجازت(:
          این اولین بوکمه خیلی خوشحال میشم یه سر بهش بزنی و نظرت رو راجبش بهم بگی.
          ژانرش کلاسیکه و راجب یه خواننده اپرا و اهنگساز جوونه که به تازگی به ایتالیا سفر کرده.
          کلا سر و کار فیک با دنیای موسیقیه♡♡♡
          
          https://www.wattpad.com/story/323410761?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=mahdiehart&wp_originator=iMKbz%2BAks9peJgU0bsfVbNFZ3mjWi2oPokTJRuKVz80dJGOPhumd1uIYKV%2BLGjecmT62xkRkjqBYt00yrmJtWgG%2FW%2BS3ZppedPCo0gnBPB074fIDHvLg%2FhJ%2FkZ%2Btd0%2BY

bts0phile

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R

iii_bts

@iii_asal ❤️❤️❤️
Reply

zkvj_84

@iii_asal او حتما میخونمش تنک
Reply