ساعت تقریبا نزدیکای 6 بعد از ظهر بود و لویی و زین طبق معمول واسه ی تمرین فوتبال رفته بودن باشگاه . قرار شد با هم برن تا کافه ی نزدیک زمین فوتبال تا لیام و ببینن. تمریناتشون تازه تموم شده بود.
بعد دوش سریعی که توی همون باشگاه گرفته بودند داشتن به سمت کافه قدم میزدن. خب منظور از دوش سریع که درواقع لویی حدود 45 دقیقه بود که داشت
دوش میگرفت.... و زین پشت در حموم سرش غر میزد. به هر حال نمیشد که لویی با اون سر و وضع بره اونجا . اونم وقتی که یه پسر کیوت و در عین حال هات جدیدا اونجا استخدام شده. لویی حموم میکرد و همونطوری زیر دوش داشت سناریوی فرست کیسش با هری و زیر نم نم بارون تصور میکرد از طرفی زین اینجوری بود که
"نه تا وقتی که دوست پسر نازم تو کافه منتظرمه "
به هر حال لویی سعی کرد زودتر کارش و تموم کنه و الان اونا داشتن سمت کافه میرفتن. همونجوری که با هم کلنجار میرفتن و لویی سعی داشت زین و متقاعد کنه که لیام باید امشب اونا رو ببره کلاب.
ل: زی کام آنننن به من چه ربطی داره لیام خودش گفت اگه تیممون ببره میبرتمون کلاب.
ز: لویی، لیام تازه پروژه ی عکاسیش تموم شده و قرار شد پولش و خرج چیزای الکی نکنه تا بتونیم یه خونه بگیریم اونجوری میتونیم پیش هم باشیم.
ل: وات د فاک زی.... اول از همه اینکه قبل اینکه اون دوست پسر دیکهدت دوست پسرت بشه تو دوست من بودی پس من الویت دارم و نمیتونی از خونم بری تا با اون دوست پسرت دیکهدت هم خونه بشی.
لویی جوری گفت که نه تنها زین بلکه همه ی آدمای توی خیابون خیلی راحت حرفش و میشنیدن و زین هم هیچ تلاشی درآروم کردنش نداشت.ز: لویی چرا هی دیکهد دیکهد راه انداختی خب دوست پسرمه.
ل: دوما مگه من بهش گفتم ما رو ببره کلاب خودش گفت اگه ببریم میبرتمون کلاب!
درسته حالا من گفتم دلدرد دارم نمیتونم بازی کنم تو هم باهام پاشدی اومدی ولی خب اینکه دلیل نشد.
ز: واقعا فکر نکردی که متیو به این فکر نمیکنه که چطور ظهر دلدرد داشتی ولی بعد از ظهر خوب شدی تازه اومدی تمرین هم کردی؟!
ل: برام مهم نیست اون پسره ی فاکی چه فکری میکنه خب کار داشتم دیگه اگه بهش میگفتم که نمیزاشت برم.
ز: کارت اشتباه بود.
ل: وای زین به خدا میرم تو اون کافه به هری میگم انقد برام قهوه بیاره که از کافئین زیاد تشنج کنم بمیرم.
ز: نیاز نیست قهوه بیاره دیدن هری خودش برای تشنج کردنت کافیه.
ل: ها نگاه کی به کی میگه!
لابد اونم من بودم به خاطر دو ساعت ندیدن دوست پسرم داشتم در رختکن باشگاه رو از جاش میکندم
بعدشم یعنی چی کارم اشتباه بوده؟!
به خدا اینا همش تاثیرات اون لیامه ها هی اشتباهه، درست نیست، نکن، نگو بلا بلا بلا...
همونطور که وارد کافه میشدن لویی گفت و زین چشماش و چرخوند.
ل:ببینم تو همون نیستی تو دبیرستان رو صندلی همون متیو رنگ قرمز زدی پسره آخر کلاس پاشد دید همه جاش قرمزه! تازه تو کل حیاط مدرسه داد میزدی متیو "پریود شدهههه"
لویی بلند داد زد و ادای زین و درآورد هردوشون شروع کردن به خندیدن چندتا دختری که گوشه کافه رو یه میز نشسته بودن برگشتن و کج کج نگاشون کردن ولی خب کیه که اهمیت بده!
لیام با شنیدن صدای خنده های آشنا سرش و برگردوند و زین با دیدن لیام رفت سمتش تا هم و بغل کنن.
زین و لیاممشغول بوسیدن شدن و لویی با یه صدا ایو از روی شوخی سرشو چرخوند و همین کافی بود تا سرجاش خشک بشه!
نگاه های خیره ی لویی روی هری نشست که چطور با اون پیشندش اونقد ناز شده و داره سفارش ها رو به نایل میده تا ببره سر میز مشتری ها.
****
لویی وارد اتاقش شد و زین رو دید که جلوی کمد لباساش واستاده.
دم در واستاد و همونجوری ساکت موند تا ببینه زین متوجه ی حضورش میشه یا نه چند دقیقه گذشت و زین بالاخره یکی از لباسای لویی و از کمدش برداشت
برگشت تا قبل از اینکه لویی مچش و بگیره از اتاق بره بیرون که با لویی که دست به سینه واستاده بود و داشت نگاش میکرد رو به رو شد!
ل: محض اطلاعتون باید بگم این اتاق منه و اون هم کمد منه و اون لباس هم لباس منه...
ز: محض اطلاعت باید بگم اینجا دوست منه و این کمدم کمد دوستمه و این لباسم لباس مشترکمونه!
لویی پوفی کشید از جلوی در رفت کنار تا زین بره تو اتاقش و لباسش و عوض کنه.
درواقع این چیز خیلی مهمی بین لویی و زین نبود اونا همیشه وسایل و لباساشون و با هم شیر میکنن ولی خب نمیشد که لویی به زین غر نزنه!
بعد از حدود ده دقیقه هر دوشون آماده بودن زین همونطور که میومد سمت اتاق لویی با صدای بلند گفت
ز:لوو....نمیدونی اون شلوار جین مشکی کجاست؟
لویی همونطور که جلوی آینه واستاده بود و به خودش ادکلن میزد گفت
VOCÊ ESTÁ LENDO
Larry Stylinson Smut
Fanficخب خب سلام من تی هستم اینجا بوک اسمات چنل ما یعنی چنل |This is us| @tomfools1d خوشحال میشیم اگه چنل رو فالو کنید. هر چند وقت یک بار اسمات های خود ادمین ها و ممبر های چنل رو قرار میدیم اگه اسماتی نوشتید می تونید از طریق چنل با ما درمیون بزارید. به...