آهنگ لازمه ی پارت:
Ending-Isak Danielson
لطفا بدون آهنگ نخونین...!
شرط پارت بعد+500 کامنت
بدنش برای ذره ای اکسیژن تقلا میکرد
مردمک چشم هاش به بزرگترین حد خودشون رسیده بودن
نفس های پاره پاره ی توی سینش نه راهی به بیرون داشتن و نه درون...حتی نمیتونست چشمش رو از روبروش برداره...
انگار روی پل مرگ و زندگی ایستاده بودبدون اینکه پلک بزنه
اشک کل صورتش رو خیس میکرد...
احساس میکرد زیر عمیق ترین اقیانوس ها
در حال جون دادنه ...فریاد تامی و صدای همهمه ی افراد که بیشتر میشد رو میشنید اما کسی جرعت نداشت که قدم از قدم برداره...
صدای کشیده شدن پاهای بیجون پشت سرش
شنیده میشد و زین میدونست چه کسی جرعت رسوندن خودش رو داره ...لب های خشکش باز و بسته میشدن اما صدایی بیرون نمیومد...
دلش به هم میپیچید حالت تهوع وحشتناکی داشت
اما اونقدری شوکه بود که اهمیتی نده و فقط چشم های گرد شدش نشونه ای واسه ی توهم بودن همه ی اینا میگشت...از درون میلرزید و توی مغزش یک جمله با صدای بلند تکرار میشد
*اگر لیامت اینجا ؟ میون چند صد نفر آدم مرده خوابیده باشه...؟ اونوقت دلیلی برای زنده موندن داری ...؟
اصلا راهی برای فهمیدنش باقی مونده ...؟زانوهاش میسوختن و گرماو سنگینی مشعل ، بیش از اندازه روی پوست تنش احساس میشد
اما مگه میتونست کاری بکنه؟چشم هاش به سختی به چند جنازه ی رو هم افتاده ی روبروش که فاصله ی کمی باهاش داشتن چرخید ...
ترس و وحشتی که صورت های داغون شدشون رو پوشونده بود
تا مغز استخون هاش حس کرد
لرزش وحشتناکی به سرتا پای بدنش افتاد
این همون نشونه ی شوک عصبی بزرگی بود که مثل خوره به تنش افتاده بودجسد های متعفن...
تیکه پاره شده ...
درحالی که اثری از چشم ها و قلبشون نبود...
مثل توده ها ی وحشتناکی روی هم تلنبار شده بودن...
بوی خون و ترس
وجودش رو پر کرده بود ...
فقط پلک هاش رو محکم روی هم فشرد و
التماس کرد
برای ذره ای هوا
ذره ای قدرت برای گفتن یک کلمه...بی رحمانه آرزو میکرد کاش نشونه ای ، از مرگ
دسته ای از ادمای دیگه باشه...که خیلی اتفاقی اینجا بودن و گیر افتاده بودن...
نه یه لشکر سیصد نفره که یکی از اون افراد تموم زندگیش بوده...تامی: خواهش میکنم زین..یه چیزی بگو...صدای منو میشنوی ؟؟
تامی با قدم های لرزون دیوار های خونی به رد انگشت ها و خون های تیره و یخ زده ی زیرپاش رو طی میکرد تا بتونه به
پسر مقابلش برسه...
YOU ARE READING
HURRICANE •L.S•
Fanfictionتنها چیزیکه میدونم اینه! اون یه طوفان بزرگه... یه نابودگر عظیم... -M.Preg- •دارای محتوای تاریخی • احساسی • خرق عادت • •Short Emotional Story• Written by:@Cnstylinson