هلو بیبیز
حالتون چطوره.
نصفه شب شد و من پارت رو تموم کردم
حرفای پایین پارت یادتون نره♥️
شرط پارت بعد
68 ووت
+300 کامنت
کاور ادیت یکی از بچه هاست
و خیلی دوست داشتنیآهنگ این پارت :
Vision of gideon by : Sufjan stevens
*لطفا با اهنگ بخونین*خلاصه ی پارت قبل :
هری با مشقت زیاد زایمان کرد و
زمانی رو خاطر نشان کرد که چجوری دو سال قبل
موقع گمشدت توی جنگل ، از ملیساندره ، خواست با استفاده از یک
گل طلسم شده قابلیت بارداری رو بهش بده و
بابت اینکه کسی تابه حال این رو استفاده نکرده بود،
ملیساندره گفت نیازه که اون و لویی رو از طریق طلسم دیگه ای به هم متصل کنه ...
و این چیزی بود که برای به خطر نیوفتادن جون لویی ، باید از لویی پنهون میکرد...نسیم خنکی روی صورتش رو نوازش میکرد
اما پلک هاش هنوز بسته بود...
بدن کرخت و دردمندش هنوز درد داشت اما
دم نمیزد...هنوز هوا تاریک بود و پنجره ی زیر شیروونی کمی باز بود...
میدونست که نمیتونه از جا بلند بشه
اما احساس کلافگیی ای که به جونش افتاده بود
قصد رها کردنش رو نداشتکمی کمرش رو جا به جا کرد
اما از شدت درد و کشیدگی زخم زیر دل محکم بسته شدش ، به خودش پیچید
و اهسته ناله کردصدای لرزونش به سختی قابل شنیدن بود
اما با این وجود لب هاش رو محکم گاز گرفت و پلک هاش رو روی هم فشار داد .
ارومتر روی تخت تکون خورد...
بی فایده بود...دلش نمیخواست
جاناتان و دایه ش رو که به سختی مدتی پیش به خواب رفته بودن بیدار کنه...اهسته و زیر چشمی از روشنایی کم نور شمع به گهواره ی ثابت فرزندش نگاه کرد که چجوری با ارامش شکمش بالا پایین میشد و بین لب هاش کمی فاصله افتاده بود ...
از خوابیدن به یک سمت تنش خسته شده بود
اما چاره ای نداشت
دایه با فاصله از پدر و پسر لابه لای رخت خواب هاش پتو پیچ شده بود بود
هری حتی برای یک لحظه به خودش اجازه نمیداد زن بیچاره رو از خواب بیدار کنه....اون هم خسته و کمخواب بود...
به اهستگی پاهای سردش رو زیر پتوی پشمی و گرمش
کشید تا بتونه کمی چشم هاش رو روی هم بزاره و دوباره بخوابه اما با دیدن سایه ی محوی
از شمع های پشت سرش روی دیوار
YOU ARE READING
HURRICANE •L.S•
Fanfictionتنها چیزیکه میدونم اینه! اون یه طوفان بزرگه... یه نابودگر عظیم... -M.Preg- •دارای محتوای تاریخی • احساسی • خرق عادت • •Short Emotional Story• Written by:@Cnstylinson