چپتر 22 : سرشار از گناه

424 92 84
                                    


شن ژیشیان باچشمهای بسته به تخت تکیه کرده و انگار خوابش برده بود.

صورتش مثلورقه کاغذ سفید بود، خال اشکی شکل گوشه‌‌ی چشمش ،منحصرا به قرمزی میزد. به خاطرسرفه زیاد، یقه‌‌ش آشفته شده  و استخونترقوه‌ای که مثل ظرف چینی سفید و با ظرافت حکاکی شده بود رو به نمایش میگذاشت.

سر تا پاش،نمایانگر دلبری خسته و بیمار بود.

یان جین کنارتخت ایستاده بود، حتی جرأت نمیکرد که هشداری بده.

مچ دست سفیدش،کنار تخت آویزون شده بود، تکون میخورد و باعث میشد آویز یشمی که دور مچش پیچیدهشده بود، صدای کمی ایجاد کنه. یان حین ناخودآگاه بهش نگاه کرد.

شن ژیشیانبلند و باریک بود، اما بعد از چند روز بیماری، وزن زیادی از دست داده و آویز یشمدور دستش ،براش گشاد شده بود. آویز، از پشت دستش سر خورد و قسمت کوچیکی از پوستشکه تا حالا با آویز یشم پوشیده شده بود، به نمایش گذاشت.

جای زخم تیرهو کوچیکی بلافاصله توجه یان جین رو به خودش جلب کرد.

...اون چی‌بود؟

شن ژیشیانقبلا زخم روی مچش داشت؟ یعنی همینطور هدفمندانه آویز یشم رو میپوشیده تا پنهانشکنه؟

جای زخمی کهتوی چشم بود، به نظر کمرنگ و غیر عادی میرسید، شکل و زاویه‌اش کاملا بیانگر اینبود که این زخم نه توسط شمشیر ایجاد شده نه چاقو. یان جین نمیدونست شن ژیشیان چطورصدمه دیده. یه بار دیگه به جای زخم نگاه کرد و بعد نگاهشو برگردوند. با یک پا رویتخت زانو زد و در سکوت به شن ژیشیان خیره شد.

شن ژیشیانبالاخره چشمهاشو باز کرد، با خستگی به پایین نگاه کرد و نا خواسته نگاهش مستقیمابه یان جین برخورد کرد.

«...»

«...»

هر دوشون برایمدتی ساکت بودن. شن ژیشیان آهی کشید و پرسید.: «تاحالا افراد قله سوم از کوه شیلیانبازدید کردن؟»

حتی با وجود اینکهفهمیده بود شن ژیشیان چی میگه، لحظه‌ای طول کشید تا یان جین جواب بده.

تشکیلات تغییریافته کوه شیلیان هنوز بازساری نشده بود. از اونجایی که هنوز نتونسته بودبرگرده... قله سوم تو تشکیلات خوب بود. اگر اونا سر نخی کشف میکردن و عمیق تر حفرمیکردن...

استاد همینالان بیدار شده بود و حالا داشت راجع به این موضوع فکر میکرد؟

یان جین نگرانشد و جوابی نداد. شن ژیشیان دلواپسیشو دید و سعی کرد کمی تسلی خاطر بده: « نگراننباش. اگر پرسیدن، فقط بهشون بگو اینکارو برای وقت تلف کردن و سرگرمی کردم. معاملهبزرگی نیست، و به احتمال زیاد وجه منو پیش مردم قله سوم خراب نمیکنه.»

It's not easy being a master(استاد بودن راحت نیست)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora