' 2017.05.05 '
" پسر خاله ی عزیزم، شیائو ژان، مدت زیادی از اقامت من در لس آنجلس می گذره. یک آپارتمان تو یکی از محله های متوسط شهر اجاره کردم و شرکت بیمه ای که چند خیابون با خونه ام فاصله داره، من رو به عنوان حسابدار استخدام کرده. لس آنجلس روز ها خیلی گرمه و من رو یاد شهر خودمون می اندازه. من اون موقع با تو آشنایی نداشتم، نمی دونم که تو هم این کارو کردی یا نه؟! اما وقتی کوچیک تر بودم هر وقت هوا گرم میشد مادرم برام نوشابه ی کولا میخرید. البته نوشابه هایی که اینجا فروخته میشن خیلی خوشمزه ترن. حالا که تنها فامیل من تو هستی، خیلی خوشحال میشم اگه جواب نامه ی من رو بدی. حتی مطمئن نیستم که نامه ام به دستت میرسه یا نه، آدرس درستی به من دادن؟! کاشکی میشد بتونم بیشتر باهات آشنا بشم. اما بنظر میاد تو دوست داری ناشناخته بمونی، به تصمیمت احترام می ذارم. امروز موقع خرید به یه دختر چینی برخورد کردم. اصالتش چینی بود و با این حال تو آمریکا بدنیا اومده بود. اسمش میا بود. با اینکه چینی های زیادی تو لس آنجلس وجود داره، من نتونستم به خوبی باهاشون ارتباط برقرار کنم. امیدوارم این کارم رو پای یک شکست نزاری، من فقط نمیخوام ناامیدت کنم. اینجا خیابونا خیلی خلوت و فارق از هر عابرین. همیشه سر و صدای ماشین ها به گوش می خوره. فکر کنم بهتره تو فکر خرید یه ماشین باشم. شاید اگه بیشتر کار کنم حقوق بیشتری بگیرم، اینطور فکر نمیکنی؟ "
' 2017.05.10 '
" ژان عزیز، ییبو صحبت میکنه. هرگز فکر نمی کردم تابستون ها لس آنجلس اینقدر گرم باشه. از تو چخبر؟ تو چین مشغول به چه کاری هستی؟ راستش خیلی کنجکاوم راجع بهش بدونم. پدر و مادرم همیشه از اینکه تو مرد موفقی هستی تعریف میکردن. منظورم اینه که، تو الگوی منی. واقعا جواب دادن به نامه هام سخته؟ البته مهم نیست، من هیچوقت ناامید نمیشم. من امروز با میا به محله ی چینی ها رفتم. حال و هوای کشور خودم رو داشت. اوه، جدیدا خیلی مسخره صحبت میکنم، نه؟! خب معلومه که محله ی چینی ها قراره بهم حس و حال خونه رو بده! میتونی حواس پرتی من رو پای زیاد کار کردنم بذاری. خیلی مصمم هستم که ماشین بخرم، پیاده روی تو خیابونای گرم لس آنجلس زیر تابش شدید آفتاب، ساعت پنج عصر و با بدن و ذهن خسته خیلی دردناکه. من حتی وقت نمیکنم به لئو برسم. راجع به لئو قبلا بهت گفته بودم؟ اون گربه ی خونگی منه. چند مدت پیش وقتی داشت تو سطل آشغال آپارتمان دنبال غذا می گشت پیداش کردم. راستش اون اصلا کیوت و بامزه نیست، همیشه تو حالت حمله ست حتی اگه مقابل نجات دهنده اش باشه. چرا گربه ها اینقدر ناشکر شدن؟! لئو کلی شیر میخوره، کل روز میخوابه و من اگه وقت کافی داشته باشم باهاش بازی میکنم. دیگه چی از یه جوون بیست و هفت ساله ی شاغل میخواد؟! ژان عزیز، تو حیوون خونگی داری؟! منظورم اینه که، من نمیدونم تنها زندگی میکنی یا نه. من اینجا دوستی ندارم، حتی بیشتر همکارام من رو بخاطر ملیتم مسخره می کنن. من ترجیح میدم بهشون بی اهمیت باشم، اگه تو بودی هم اینکار رو میکردی، مگه نه؟! مادرم میگفت نسبت به مشکلات خیلی بی اهمیت بودی. این بود که تو رو به یه مرد موفق تبدیل کرد؟! متاسفم که کلی سوال میپرسم، ولی من دوست دارم هر چه زودتر یه زندگی خوب بسازم. حالا که موفقی، زندگی خوبیم داری؟! "
YOU ARE READING
America ( YiZhan / ZhanYi )
FanfictionName: America Couple: YiZhan Genres: Romance More: ما تو " آمریکا " زندگی میکنیم. پرچم های کاخ سفید، از بالا دیده میشن. میکی موس بهم دست تکون میده. هواپیما رو باند فرود میاد و فرانسویا، به خانواده اشون خوش آمد میگن. رییس اداره سر من داد میزنه و سیب...