☘part 3☘🍋امگای لیمویی🍋

285 81 14
                                    

بوسه های آلفا با هر ناله از روی لذت پسر کوچیکتر
دردناکتر و لذت بخش تر میشدند و
فرومون های آلفا، که مخلوطی از رایحه غلیظ جنگل و مشروب قرمز بود با شدت بیشتری آزاد شد و امگا بی دفاع تر از لحضه قبل بین چنگال گرگ خون خالص گیر افتاده بودو برای حس کردن چانیول بی صبر تر میشد!
_" هنوز اسمتو بهم نگفتی امگای لیمویی من؟ زودباش سوییت هارت، بزار صداتو بشنوم!!
پسر کوچیکتر با صدای بم آلفا در حالی که لاله گوشش رو میمکید و به دندان میگرفت از خلسه
شیرین بوسه های آلفا بیرون اومد !

_ بک..بکهیون..اسمم بیون بکهیونه آلفا .اا
_حتی اسمت هم مثله خودت شیرینه بکهیون،،امگای من!بلاخره پیدات کردم توله..!
آلفا غرید وزبون سرکشش رو روی کشاله ران های شیری رنگ امگا میکشید و به دندون می گرفت،
برای اذیت کردن پس کوچیکتر هر بار که در انتظار لمس شدن آلتش بود، نقطه دیگری از بدن شیرین امگا رو می چشید....
حتی خودش هم  نمی دونست که این صبر ازار دهنده از کجا اومده اما میخواست امگای شیرینش رو تا مرز جنون ببره و بهش ِلذت واقعی رو  نشون بده!
_الفا .اا خواهش میکنم ..ااااه لطفا لمسم کن
_اینو میخوای امگای من؟
_میخوامم. آلفا.اا بهم بدش، دیکتو.. بهم بده!
چانیول نگاهی به سوراخ پسر کوچیکتر انداخت،
سوراخ امگا بخاطر هیت اسلیک ترشح میکرد، بی صبرانه منتظر ورود آلفا بود،
الفا برای پرت کردن حواس امگا از ورودش دیک کوچیک و سخت شده شو بین انگشت های بلندش گرفت  و بلافصله با ضربه ای واردش شد..
بخاطر ورود آلفا ناله طولانی و از روی لذت از بین لب های بکهیون خارج شد ،ضربه های آلفا پی در پی به نقطه حساسش میخوردند و ناله و جیغ های از  روی لذت امگا کل فضای خونه رو پر کرده بود،..
_اااااا..اههه..اه.آلفاااا ..لطفا همونجاااا آره.. اومممم محکمترررر..
_درسته پامکین برام ناله کن، تا چیزی که میخوای رو بهت بدم!!!
آلفا شدت ضربه هاش رو بیشتر کرد و از لب های امگا گاز های ریز میگرفت ، امگا دست ها و انگشتهاش رو که بخاطر فشردن ملافه ها سفید شدن دو دور گردن آلفا حلقه کرد و لب هاش رو برای ورود زبون آلفا باز کرد..
شدت کوبیدن آلفا درون پسر کوچیکتر بیشتر شده بود ضربه هاش بخاطر نزدیک به اوج بودن کاملا نامنظم بودن و با شدت بیشتر پروستات بکهیون رو مورد هدف قرار میدادن،
چانیول زبونش رو روی گردن  امگا کشید و بلافصله دندون های نیش آلفا تا استخون های امگا وارد گردنش شدند،
بکهیون از شدت درد و سوزش گردنش ناله دردناکی کرد و تو دست های آلفا به اوج رسید!!!
بلافاصله بعد بکهیون، آلفا هم با ناله بلندی دورون امگا خالی شد!
صدای نفس نفس زدن آلفا بخاطر تحرک شدیدی که داشت تو اتاق خواب میپیچید...و بکهیون قبل از بیهوش شدن از شدت درد مارک و خستگی ارگاسمش،فقط جمله دوسال پیش پدرش تو گوشاش زنگ میزد،" بکهیوناا متاسفم پسرم اما ..جفت آلفات چند سال پیش ، توی جنگ بین پک غرب و شمال کشته شد،
من و مادرت میخواستیم زودتر بهت بگیم ، اما تو شرایط خوبی نبودی!!!
جفتم مرده..
جفتم مرده...
آلفای من زنده نیست....!
و در اخر خاموشی چیزی بود که به فکر امگا پایان داد!!!
چانیول امگای بیهوشش رو به آغوش کشید و با دستمال کام خودش و امگا رو پاک کرد ..بعد از
سال ها انتظار، امگاش بین بازو هاش به خواب رفته
بود،
آلفا بیشتر از این چیزی نمی خواست ، بقدری بخاطر پیدا کردن امگاش خوشحال بود که هیچ چیز نمی تونست خوشحالیشو خراب کنه دریغ از اینکه بازی سرنوشت نقشه های جالبی برای آلفا در نظر داره.....!!!
چانیول سرش بین موهای امگا فروبرد بوی دلنشین امگا باعث شد لبخندی واقعی روی لب هاش بشینه،
لبخند هایی که خیلی وقت به لبهای آلفا راه پیدا نکرده بود..
اما الان وقتش بود که خود واقعیش رو تقدیم امگاش کنه، وجه ای که سال ها بود درون روحش پنهان شده و بجاش آلفای خون خالص پارک که سرمای نگاهش تا استخون هات نفوذ میکرد به وجود اومده بود..
بلاخره به آرزوش رسیده بود چی از این بهتر...

___________♤♤♤♤♤♤_______________

بعد از خروج از خونه ی آلفای خون خالص، سکوت مبهمی بین سهون و جونگین پا برجا بود ،که پسر آلفا سعی برا شکستنش نمی کرد و همین مهر سکوت روی لب های امگا هم بود!!!!
جونگین میدونست که آلفاش این اواخر خیلی آشفته اس و تنها کاری از دست ساخته بود سکوت و آغوش گرمی بود که به آلفا میداد تا کمی از آشفتگی اش کم کنه!!
افکار هردوی آنها
چند مایل اونطرف تر پیش امگای شکننده ای بود که سال ها بی دلیل مجازات شده بود ... فقط بخاطر حرص طمع پدرش برادرش سال ها زجر کشید...و تنها کاری از سهون بر میومد تماشا کردن بی عدالتی در برابر بکهیونی کوچولو بود....
_هون الان چی میشه؟
با صدای امگاش از دریای افکارش بیرون اومد و انگشت هاشو بین موهای جونگ فرو برد ،
_ نمیدونم بیب هیچی نمیدونم ! میخواستم بعد از امشب با خانواده پارک حرف بزنم اما انگار اون آلفا حضور بک رو زودتر حس کرده !
_ولی بک چی میشه ؟ چطوری باور میکنه؟
_ فردا دوباره میریم پیشش، امیدوارم همه چی خوب پیش بره، تو بهش فکر نکن چاکلت!
سهون سعی داشت با لبخندی اطمینان بخش امگای نگرانش رو تسکین بده ،  اما خودش هم به حرف هاش باور نداشت! مقابله با پدرش ریسک بزرگی بود اما سهون چاره ای جز مقاومت و قوی بودن نداشت!!!
می دونست که با کلافگی اخیرش
امگاش رو اذیت کرده و بخاطر  رفتار گرم جونگ واقعا ازش ممنون بود!
اما اگر زیاده روی پدرش اونو مجبور به این کار نمی کرد هرگز از مرز های پک خارج نمی شد!!
دلشوره عجیبی که داشت گواه از اتفاق ناگواری میداد اما دیگه سکوت بس بود....
بالاخره باید از این ظلم جلو گیری میکرد!!
بعد از رسیدن به هتل ، تخت رو برای امگای خسته اش آماده کرد و جونگ رو همون طور براید استایل به سمت سوییت برد....
بوسه آرومی به لب هاش زد و بخاطر واکنش گربه مانندش لبخندی زد...
فردا روز بزرگی بود!
و اولویت سهون در امان نگه داشتن امگای شکلاتیش بود!!

~~~~~~~~~~■■■~~~~~~~~~~~~

🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻

سلامم موچی های کیوت من🍡🍡🍡
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید
نظری انتقادی دارید با هام به
اشتراک بزارید تا نقص هامو جبران کنم😊😊😉
مواضب خودتون باشید^_^
نایت نایت موچیزز😚🤗💖💖💖💖💖

Seducer eyes Where stories live. Discover now