▪︎ 𝐏𝐚𝐫𝐭 2

2.5K 222 164
                                    

سرنگ رو توی سرم فرو کرد و محتویات داخلش رو به مایعی که وارد رگ های اون دختر ضعیف میشد اضافه کرد.
لبخند کمرنگی که روی لباش بود نشونه ی موفقیتش توی مرحله ی اول بود.
سرنگ رو از سوزنش دراورد و طوری که کمترین صدارو تولید کنه اونو توی سطل آشغال انداخت. البته که این کار از وظایف پرستار بود، ولی تصمیم داشت همه چیز این بیمار زیر نظر خودش انجام بشه.

طرف دختر چرخید که حالا در آرامش وصف نشدنی به خواب فرورفته بود.
یه بار دیگه به ظرف کیم چی ها نگاهی انداخت و به خودش افتخار کرد که تونسته فقط با چند کلمه کاری کنه اون دختر غذاش رو بخوره.

به چشمای بسته ی جانگ‌هیون خیره شد. آرامشی که توی صورتش بود تا به حال از هیچ کس دریافت نکرده بود.
ولی خب .. صورت رنگ پریده و لبای کبود دختر قلبش رو به درد میاورد.

نفس عمیقی کشید و وضعیت فشار خون رو بررسی کرد و همه رو توی پرونده یادداشت کرد.
قلم مشکی رنگش رو که رگه های طلایی و ظریف روش، شیکی و زیبایی خاصی رو بهش میداد توی جیبش گذاشت و پرونده رو بست.

میتونست زندگی اون دختر رو به سادگی از این رو به اون رو کنه. اما حیف که تا خودش نمیخواست، نمیشد.
نفس عمیقی کشید و ظرف کیم چی هارو از روی میز برداشت و توی سطل انداخت. لبخندی به غرورِ زیبا و دلنشینی که بیمارش داشت زد. قبل از اینکه کسی اونو با ظرف خالی گیر بندازه، خوابیده بود تا مجبور نشه به کسی جواب پس بده!

سرش رو به چپ و راست تکون داد و زیر لب خندید. چرخید تا از اتاق خارج شه ولی چهره ی مظلوم و آروم پسری که به تازگی، اونو دوست خودش میدونست بهش این اجازه رو نداد.
با اصرار های تهیونگ بلخره بعد از دو سه روز بیدار موندن، روی کاناپه‌ی توی اتاق خوابیده بود. جانگ کوک از اونی که تهیونگ فکر میکرد کله‌شق تر بود!

دردی که توی چهره ی پسر جوان دیده میشد به راحتی میتونست سنگ رو آب کنه. انگار تمام نگرانی های خودش، دیگران و دنیا رو به تنهایی مجبور بود به دوش بکشه.

سمت کمد کوچیک توی اتاق چرخید و پتوی اضافی و نازک رو ازش بیرون اورد. اروم اون رو روی جانگ کوک کشید و دستش رو که از کاناپه آویزون بود، روی کاناپه و زیر پتو گذاشت. پسر تکونی خورد ولی بیدار نشد.
نفس سبکی کشید و بیصدا خواهر و برادر رو توی اتاق تنها گذاشت.

جیمین از اتاق رو به رویی به سمتش اومد و با کلافگی که ناشی از سر و کله زدن با بیمار قبلی بود به دکتر نگاه کرد و لب زد:
«معذرت میخوام، مجبور شدی به جای من ازش پرستاری کنی.»

لبخندی به لب آورد و اروم به بازوی جیمین زد.
«یاااا جیمینا این حرفا چیه. از این به بعد خودم وضعیتش رو چک میکنم. باید بفهمم روند علائم طبیعیش به چه صورته. دیگه خودتو نگران این بیمار نکن و به بقیه برس.»

𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 𝐁𝐞𝐚𝐭Where stories live. Discover now