قسمت اول

94 8 8
                                    

‌فصل اول
برای بچه ها اصلا اسون نیست که بدون دوستانشون بزرگ شن و اگر این اتفاق بیفته این بچها در بزرگسالی یا ضد اجتماع میشن و یا از روبه رو شدن با مردم میترسن مخصوصا وقتی این بچها سرپرستی یا والدینی نداشته باشن تا اونها رو همراهی کنن
اما ماجرای یونا خیلی متفاوت بود با اینکه یونا در کودکی پدرمادرشو از دست داده بود اما تونست روی پای خودش بیاسته درسته که یونا در کودکی  بچه تنهایی بود و دوستی نداشت که باهاش حرف بزنه و‌یا حتی بازی کنه اما کسی بود که همیشه تو تمام مراحل زندگیش همراهش باشه و‌اونو ترک نکنه درسته یونا کاملا تنها نبود و تنها دوستی که
تو این سال ها کنارش بود عروسک پارچه ایش بود.
یونا حتی وقتی که متولد شد هم دختری متفاوت بود چون تک فرزند بود و خواهر یا برادری نداشت والدینش برای اون عروسک میگرفتن اما یونا به یکی از عروسک هاش خیلی علاقه داشت عروسک پارچه ای یک پسر که به بهترین دوست یونا تبدیل شده بود

یونا همه جا عروسکش رو‌میبرد حتی تو مدرسه هم عروسک پارچه ای کنارش بود
وقتی یونا تنها میشد و کسی اطرافش نبود عروسکش رو از کیفش بیرون میاورد و باهاش حرف میزد و جواب هایی به خیال خودش از عروسک پارچه اش  میگرفت و به زبان می اورد و باعث میشد هم کلاسی هاش اونو احمق صدا کنن یا حتی ازش بترسن
معلم یونا بارها به والدینش شکایت اونو کرده بود و از اوردن اون عروسک به کلاس ناراحت بود ولی هربار که  پدرو مادر یونا  ازش میخواستن عروسک رو کنار بزاره یا معلمش و اذیت نکنه اون گوش نمیداد و به اونها میگفت که عروسکش با اون معلم بدجنس کاری نداره و اون مزخرف میگه
۱۲ سال قبل
_یونا عزیزم چی بهت گفتم تو نمیتونی همه بچه های مدرسه رو نادیده بگیری حتما باید دوست پیدا کنی عزیزم !
_نمیخوام اونا همشون بدجنسن اونا میخوان وی رو ازم بگیرن و خرابش کنن
از همشون متنفرم!
_دیگه نمیخوام این عروسک و پیشت ببینم یونا اون که ادم واقعی نیست یه عروسک پارچه ای تو باید با یه بچه واقعی دوست بشی حالام برو تو حیاط با بچها بازی کن اونم باندازش دور !
_نه نمیخوام اصلا با کی بازی کنممم؟
_حتی فکرشم نکن اون عروسک کهنه رو باخودت ببری بیرون این عروسک باعث میشه تو‌ نتونی با کسی حرف بزنی !
_نه وی یه عروسک نیس مامان تو داری عصبانیش میکنی!
_بسه یونا
_عزیزم اگه یونا فکر میکنه اون عروسک حرف میزنه خب بزار فکر کنه اون یه بچس بچها باید بچگی کنن
_اون نمیتونه تا ابد با یه عروسک زندگی کنه باید با واقعیت رو به رو بشه!
_آه عزیزم نگاه کن دخترمون ترسیده
یونا حالا حالاها وقت داره تاچیزهای جدید یاد بگیره و بالغ بشه بزار تو‌حال خودش باشه
_باشه اگه این بچه خل و‌ دیونه شد و‌نتونست با کسی حرف بزنه تقصیر توعه !

این دعوا همیشه بین پدر و‌مادر یونا وجود داشت با اینکه هر دوشون صلاح یونا رو میخواستن اما باید باور کرد که تو‌این سن بچها برای خودشون دنیای عجیبی دارن و حتی شماهم نمیتونید منکر این بشید و اونارو بخاطر رویاهاشون سرزنش کنید

_هی یونا بیا باهم بازی کنیم
_اره بیا بازی کنیم خوش میگذره
_باشه فقط به یشرط  وی هم باهامون بازی کنه!
_یونا وی فقط یه عروسکه نمیتونه بازی کنه!
و بچها بلند بلند خندیدند
_تو یه احمقی یونا هنوز بچه ای و عروسک بازی میکنی تازه میگی اونا حرفم میزنن
یونا در حالی که داشت وی رو ناز میکرد با عصبانیت گفت
_ من بچه نیستم و وی هم میتونه حرف بزنه!
_بهمون دروغ نگو عروسکا نمیتونن حرف بزنن
_دروغ نمیگم اون حرف میزنه!

هیون که بیشتر از لحن جدی یونا ترسیده بود گفت
_بیا بریم نانا ولش کن بزار با عروسکش بازی کنه
_اره این خل و‌چله
_بجهنم برین بازی کنین احمقا وی هم دوستتون نداره
_____________________________________

سلام بچها این فیک ترجمه است و شما میتونید
تو‌اینستا هم پیجمونو دنبال کنید
‌@niki_webtoon2
نکات:
شیپ خاصی حمایت نمیشه و فقط از عکس و اسم تهیونگ و یونا استفاده شده
فیک های این پیج اسمات و.. ندارند
فضای فیک ترسناک و عاشقانه است

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 24, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

dollWhere stories live. Discover now