.ووت نبات.
همین طور که داشتن از خنده تلف می شدن ,
می دویدن و حواسشون به وسایلشون بود که از دستشون نریزه...
"هری احمق,تمومش کن و بدو دراز!"
"اخه زین,باور کن زنه اگر من نبودم می کشید پایین می داد بهت!,یکی نبود بگه(نفس عمیق) بدبخت این پسره ی دیک دراز خیلی وقته عضو گی کلاب سرکوچتونه,اینجا کجاست ما داریم زندگی می کنیم؟!"
زین دوباره بین دویدنش بلند خندید و سرشو عقب انداخت
"لندن فاکی! مادر فاکر بدو"
هری دست خالیشو پشتش رسوند و با شیطنت هولش داد و همون لحظه رسیدن به دانشگاه و محوطه رو دیدن که هنوزم چند تا دانشجو توش قدم می زدن
هری و زین خنده هاشون رو جمع کردن و بوم و وسایل طراحی و نقاشی شون رو روی صندلی کنار محوطه گذاشتن
هری کشش رو از مچ دستاش در اورد و دستاشو پشت سرش برد تا ببنده
"خوبه فکر کنم هنوز یه دو دقیقه وقت باشه!"
هری پاشو بالا اورد و به نشونه زدن تو کمرش با فاصله کمی سمتش پرت کرد اما بهش نزد
زین محض احتیاط ناخوداگاه پرید جلو و فحشش داد
"چته گوساله؟"
"کلاس مد من شروع شده بعد اقا به فکر کلاسای خودشه!"
زین جشماشو چرخوند و به اون پسری که لباسای عجیب پارش و موهای فر رنگ کردش به رنگ سفید یخی رو که لاخ لاخ بین موهاش می دیدی و پرسینگ بینی مشکیش و همین طور تتو های مشکیش روی صورت و بدن سفیدش خود نمایی می کرد چشمک زد و وسایلش رو از روی صندلی برداشت
"من کمکت می کنم وسایلت رو ببری بیبی بوی!"
هری چشماشو پرخوند و ساک پارچه و بوم طراحیشو دستش گرفت و واسه زین چشم نازک کرد
"فقط لولو حق داره منو اون طوری صدا بزنه زدی,دیکتو تو شلوارت نگه دار!"
زین خندید و وسایلش رو برداشت تا پشت سر پسری که با دست حالت دار و بوتای طلایشش به سمت ورودی می رفت راه بیوفته
"هرچی بیبی بگه,حیف که تریسام دوست نداری!"
"فاک عاف!"
دوباره خندید و وارد شد
وسط سه راه ایستادن و زین همین طور که چپه به سمت کلاس طراحیش می رفت واسه هری بوس هوایی فرستاد و هری دستش رو بالا برد و روی هوا گرفتش و گذاشت روی گونش
و چرخید و دقیقا به سمت سالن رو به روش رفت
زین خندید و خواست بچرخه که با شونه خیلی بد خورد به کسی و ناخوداگاه چند قدم عقب رفت
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam