.ووت نبات.
"لیام!"
زین بلند تر از حد معمول گفت و باعث شد پسر وسط راه از شوک خشکش بزنه و زین وقت کنه جلوش بایسته و با نگرانی نگاهش کنه
"تو واسه یک هفته نبودی! جواب پیام هام رو هم نمی دادی! نمی گی نگرانت می شم؟"
لیام فقط نگاهش کرد و بعد زین می تونست قسم بخوره برای یک دقیقه صدایی از ته گلوش شنید اما بعد لیام نگاهشو به دستاش داد و سرشو پایین انداخت
زین نفس عمیق کشید و دستشو زیر چونش گذاشت
"لیام؟ چی شده عزیزم..."
لیام نگاهش کرد و اهسته اهسته لب زد
\اون.هفته.حتی نمی تونستم. از تختم. بیام بیرون. حس. امنیت نداشتم. می شه درکم کنی؟/
جمله اخرشو در حالی گفت گه دستشو روی دست زین زیر چونش گذاشته بود و با التماس نگاهش می کرد
زین چند لحظه نگاهش کرد و بعد بدون اینکه چیزی بگه لباشو روی پیشونیش گذاشت و دستاشو از بین انگشتاش رد کرد و اهسته پشت سرش سمت کلاس کشیدش
تمام روز زین چشم از روی پسر برنداشت و می دید که هر دفعه زیر نگاهاش سرخ می شه
ولی اهمیت نداشت , چیزی که مهم بود بوی ابنباتی بود که می داد و هودی لیمویش بود که زیباش کرده بود و یک هفنه ندیدنش...
خب زین نمی دونست چطوری توصیفش کنه
و اینکه وقت نکرده بودن باهم حرف بزنن...
بعد کلاساشون بدون توجه به هیچ کس دستشو دور گردن پسر کوچیک تر انداخت و سمت کافه تریا رفتن
امروز هری نبود و رفته بود تا کمی از کاراشو انجام بده و زین و لیام تنها بودن
زین روبه روش نشست و کاپ قهوه رو جلوش گذاشت
"خب...حالا میشه حرف بزنیم؟"
لیام نگاهش کرد و سرشو به چپ و راست تکون داد
"نه؟ چرا؟"
لیام لب زد
\سکوت.رو بهم نزنیم.و نفس بزنیم!/
"چی؟ چیکار کنیم؟"
لیام با لبخند به لباش اشاره کرد و بعد از خیس کردنشون دوباره لب زد
\نفس بزن!/
زین به لبای قرمزش خیره شد و بعد متقابلا لب زد
\نفس بزنم..؟/
لیام با لبخند گنده سر تکون داد و زین نفس عمیق کشید
لب زد
/خیله خب.حالا.می تونم بپرسم؟\
لیام دوباره سر تکون داد
ESTÁS LEYENDO
^^LeMOn CAndy^^
Fanfic^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam