^7^

1.1K 334 116
                                    

.ووت نبات.

"لیام!"

زین بلند تر از حد معمول گفت و باعث شد پسر وسط راه از شوک خشکش بزنه و زین وقت کنه جلوش بایسته و با نگرانی نگاهش کنه

"تو واسه یک هفته نبودی! جواب پیام هام رو هم نمی دادی! نمی گی نگرانت می شم؟"

لیام فقط نگاهش کرد و بعد زین می تونست قسم بخوره برای یک دقیقه صدایی از ته گلوش شنید اما بعد لیام نگاهشو به دستاش داد و سرشو پایین انداخت

زین نفس عمیق کشید و دستشو زیر چونش گذاشت

"لیام؟ چی شده عزیزم..."

لیام نگاهش کرد و اهسته اهسته لب زد

\اون.هفته.حتی نمی تونستم. از تختم. بیام بیرون. حس.  امنیت نداشتم. می شه درکم کنی؟/

جمله اخرشو در حالی گفت گه دستشو روی دست زین زیر چونش گذاشته بود و با التماس نگاهش می کرد

زین چند لحظه نگاهش کرد و بعد بدون اینکه چیزی بگه لباشو روی پیشونیش گذاشت و دستاشو از بین انگشتاش رد کرد و اهسته پشت سرش سمت کلاس کشیدش

تمام روز زین چشم از روی پسر برنداشت و می دید که هر دفعه زیر نگاهاش سرخ می شه

ولی اهمیت نداشت , چیزی که مهم بود بوی ابنباتی بود که می داد و هودی لیمویش بود که زیباش کرده بود و یک هفنه ندیدنش...

خب زین نمی دونست چطوری توصیفش کنه

و اینکه وقت نکرده بودن باهم حرف بزنن...

بعد کلاساشون بدون توجه به هیچ کس دستشو دور گردن پسر کوچیک تر انداخت و سمت کافه تریا رفتن

امروز هری نبود و رفته بود تا کمی از کاراشو انجام بده و زین و لیام تنها بودن

زین روبه روش نشست و کاپ قهوه رو جلوش گذاشت

"خب...حالا میشه حرف بزنیم؟"

لیام نگاهش کرد و سرشو به چپ و راست تکون داد

"نه؟ چرا؟"

لیام لب زد

\سکوت.رو بهم نزنیم.و نفس بزنیم!/

"چی؟ چیکار کنیم؟"

لیام با لبخند به لباش اشاره کرد و بعد از خیس کردنشون دوباره لب زد

\نفس بزن!/

زین به لبای قرمزش خیره شد و بعد متقابلا لب زد

\نفس بزنم..؟/

لیام با لبخند گنده سر تکون داد و زین نفس عمیق کشید

لب زد

/خیله خب.حالا.می تونم بپرسم؟\

لیام دوباره سر تکون داد

^^LeMOn CAndy^^Donde viven las historias. Descúbrelo ahora