دستانش تنم را ماهرانه رصد میکردند . نفس کشیدن را از یاد برده و تمام تمرکزم روی هر لمس کوچک او بود . هر لحظه بیشترش را میخواستم
بیشتر ، و بیشتر ...
دست او را حس میکردم که به جایی زیر شکمم سر میخورد . حس میکردم و با هر لمس ناله آرامی از میان لبانم بیرون می آمد .
_ رها ، رها بیدار شو
صدای جیغ مانند و تکان های شدید صبا از خواب بیدارم کرد . خیسی شدید شرتم اولین چیزی بود که حس کردم . دلم میخواست باز هم بخوابم
تشنه آن رویاها بودم
_ چیکار میکنی تو اتاق من اول صبحی ؟
صدایم خشدار و بم بود
جیغ زد _ اول صبح؟ ساعت دوازده ظهره . مامان گفت بیدارت کنم آماده شی برای عصر
_ عصر !؟ عصر چخ...
جمله ام را نصفه گذاشته و از جا پریدم .
_ شت . خواستگاری ...
حوله ام را برداشته و خود را داخل حمام انداختم .
تا چشم بهم بزنم ساعت شیش شده بود و من در آشپزخانه مشغول ریختن چای بودم .
با شنیدن صدای مادرم شالم را مرتب کرده و سینی را برداشتم . نفس عمیقی کشیدم و از آشپزخانه خارج شدم
وقتی وارد پذیرایی شدم از سنگینی نگاه ها عرق سردی روی پیشانی ام نشست
یقینا صدای لرزانم را به زور شنیده بودند _ سلام .
مادر علی اولین نفری بود که به خودش آمد و با صدای بلندی شروع به قربان صدقه رفتنم کرد _ سلام عروس خوشگلم . قربون قد و بالاش بشم که به داداشم کشیده .
این میان تیکه بزرگی هم نصیب مادرم شد اما او آنرا تنها با لبخند حرصیی پاسخ داد .
از شوهر عمه ام شروع به پذیرایی کردم و آخرین نفر مادرم بود .
روی صندلی نشسته و نگاهم را به پایین انداختم
گه گاهی نگاه های زیر زیرکی و آرام علی را حس میکردم که مرا میپاید اما جرعت سر بلند کردن هم نداشتم . غرق در افکار خود بودم که صدای پدرم مرا به خود آورد _ دخترم دامادمون رو به اتاقت راهنمایی کن سنگاتونو با هم باز کنید
دامادش !؟ تصمیم ازدواج را هم به جای من او گرفته بود ؟ کاش کمی دلو جرعت داشتم تا اعتراض میکردم اما فقط از جایم بلند شده و منتظر علی ماندم .صدای قدم هایش هم مرا می آزرد . داخل اتاق، تعارف کردم که روی صندلی ام بنشیند و خودم روی تخت نشستم .
_ آم خب ، چیزی هست که بخوای از من بدونی ؟
صدایش از استرس میلرزید و هر چند لحظه یک بار با دستمال عرق پیشانی اش را پاک میکرد . دلم میخواست بگویم من هیچ چیزی را راجب تو نمیخواهم . خودت را هم .
اما فقط سرم را به طرفین تکان داده و پایین انداختم .
لبخندی زد و سرش را پایین انداخت _ پس توهم منو دوست داری .
تنها توانستم لبخند کوچکی که بی شباهت به پوزخند نبود بزنم و خودم را به دست تقدیر و البته پدرم بسپارم ...
YOU ARE READING
Touch me
Romance🔞این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود 🔞 دستش رو روی گونه ام کشید _ کاش مال من بودی ، کاش میتونستم لمست کنم . ولی ما هیچوقت نمیتونیم مال هم باشیم ، نمیتونیم همو ببوسیم ، دست همو بگیریم . متاسفم . لب هایم را روی لب هایش گذاشتم . دستانم را روی...