پشت سرش شروع به راه رفتن کردم .
از عصر گذشته بود و هوا تاریک تاریک شده بود.یکمی سرشو به عقب خم کرد: چرا کنار خیابون نشسته بودی؟
:مگه فرقی میکنه کجا بشینم؟
چرابعد هر جواب من نیشخند میزد؟
با نیشخندی که تو این چند دقیقه ای که باهاش اشنا شده بودم هر از گاهی ازش دیده بودم بهم نگاهی کرد:بی خانمانی؟
بدون توجه به حرفش از قصد خودمو به شخصی که از روبه رو میومد کوبیدم و تازه فهمیدم که به یه طعمه ی دیگه نیاز دارم چون دیگه هیچی حس نمیکنم.
:هعی چته عوضی؟
نفس عمیقی کشیدم و ببین چی پیدا کردم! عصبانیت!
عصبانیت حس قدرتمندیه!به سمت عقب برگشتم و به کسی که برخورد کرده بودم تو تاریکی خیره شدم .
: با تو ام ! تو هم یه عوضیه کَری؟
به سمتش اروم اروم قدم برداشتم ، یه طعمه ی خوب گیرم اومده بود باید شکارش میکردم، تا اینکه سونگمین و روبه روم دیدم.
: هعی پسر اروم باش
برگشت و به سمت همون شخص با ارامش و حرکت دستاش توضیح داد: میتونی بری ما نمیخوایم مشکلی پیش بیاد .
لعنتی اون داشت طعمه ی منو فراری میداد و منی که احساساتم ته کشیده بود عصبانیتی حس نمیکردم تا بتونم جلوشو بگیرم.
پس فکر کنم باید خودشو شکار کنم!
مگه واسه همین دنبالش نیومده بودم؟شخصی که بهش برخورد کرده بودمو به رفتن قانع کرد و با هوفی که کشید به طرفم برگشت.
: واقعا چته؟ مستی؟
بهم نزدیک شد و جایی نزدیک دهنم بو کشید:نه بوی الکل نمیدی.
همزمان باهاش منم نفس عمیقی کشیدم واقعا احساسات جالبی واسم نداشت ، چیزی که جذبم کنه تا اونو ازش بگیرم.
هیچکدوم از احساساتش تکامل نداشت و فقط در حد ادامه دادن به زندگی مسخرش بود.: من به یکی نیاز دارم
طبق عادتی که ازش دیده بودم دستاشو کرد توی جیبش :اوه باید حدس میزدم.
نگاهی به سرتا پام کرد و بعد به چشمام خیره شد: یه فکری دارم.
گوشه ی کتمو گرفت و دنبال خودش کشید بعد مدت تقریبا طولانی نزدیک یک در تقریبا بزرگ که تابلو های نئونی دورش رو روشن کرده بودن و صدای موزیک از داخلش به گوش میرسید ایستاد.
کتمو مرتب کرد نگاهم به دنبال انگشتای دستش بود که دور گردنم و مرتب میکرد که با صداش نگاهمو به صورتش برگردوندم.
:خعب پسر اینجا فکر کنم بیشتر از یکی گیرت بیاد.
خعب این کاملا درست بودچون میتونستم بوی غلیض احساساتو از همینجا هم حس کنم .
YOU ARE READING
Sucker of emotions........
Fantasyدستشو گرفتم و کشیدم ، مثل یه عروسک خیمه شب بازی کشیده شد طرفم . اولین باری نبود که این صحنه رو میدیدم. یادم میاد وقتی که احساسات یک رقاصو گرفتم برای اینکه درک کنم رقصیدن چه احساسی داره با بدن بی احساسش با احساسات خودش رقصیدم. ...