Part 2

367 75 75
                                    

با گیجی نگاهشو روی جونگین و اون دختر میچرخوند.

_کیم جونگین...یبار دیگه بگو،من خوب متوجه حرفت نشدم.

جونگین با دستش به اون دختر که پشت سرش بود اشاره کرد.

_قربان این دختر جزو اسیرایی بوده که باید به آمریکا برمیگردوندیم...اما بخاطر مشکل شنواییش از بقیه جا مونده،ازتون میخوام دستور بدید تا اونو به خونش برگردونن.

همزمان که به حرفای جونگین گوش میکرد به اون دختر خیره شده بود که با ترس نگاهش میکرد.
بعد از تموم شدن حرفای جونگین نگاهشو از اون گرفت و به جونگین خیره شد.

_که اینطور...

خم شد و دستاشو روی میز گذاشت و انگشتاشو توی هم حلقه کرد.زیر چشمی نگاهشو به اون دوخت.

_پس اون نمیتونه صدای ما رو بشنوه؟

جونگین سرشو به دو طرف تکون داد.

_خیر قربان...اما من متوجه شدم که اون میتونه به خوبی لب خونی کنه لازم نیست نگران باشید.

یه تای ابروش بالا رفت،دوباره نیم نگاهی به اون دختر انداخت و سرشو پایین انداخت و آهی کشید.

_حیف شد...

از جاش بلند شد و‌ پشتشو به اون دو نفر کرد.
خودشو با اسنادی که توی قفسه پشت سرش بود سرگرم کرد.

_کیم جونگین...

_بله قربان؟

یکم مکث کرد و بعد جدی تر به حرفاش ادامه داد.

_میدونی...اون دختر ممکنه برای دولت کره دردسر بزرگی بشه...

جونگین با دقت به حرفاش گوش میکرد و اخماش تو هم رفت.

_قربان!دردسر؟!

_اره دردسر،اونم یه دردسر بزرگ...سوالای زیادی پیش میاد که چرا اون دختر جا مونده و ما با دیر فرستادن اون دختر فقط به آمریکا بهونه میدیم تا بهمون تهمت بزنه و کمک کردن به دولت کره رو از گردن خودش باز کنه.

جونگین میدونست اون داره در مورد چی صحبت میکنه اما میخواست اونو مطمئن کنه که مشکلی پیش نمیاد.

_قربان ما به اونا توضیح میدیم که دلیلی که باعث این اتفاق شده مشکل شنوایی این دختره و...

اون اجازه نداد جونگین حرفشو کامل کنه و صداشو برای متوقف کردن اون بالاتر برد.

_کیم جونگین...ما حقیقتو میگیم و اونا هم متوجه صداقت ما میشن اما،موضوع اینه که اونا از این فرصت استفاده خواهند کرد که کمکاشونو از ما دریغ کنن،بهش فکر کن،سود زیادی میبرن،اسیرای آمریکایی رو به کشورشون برگردوندیم و دست خالی میگردیم.

جونگین نگاهشو از پشت سر بهش دوخته بود و به حرفاش گوش میکرد.

_پس...از من میخواین که چکار کنم؟

𝐈 𝐇𝐞𝐚𝐫 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐕𝐨𝐢𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now