تسلیم شو

153 17 0
                                    

باکی دوباره نگاهش رو توی بار گردوند و لعنتی به ثور فرستاد، اون احمق باز هم اون رو مجبور به کاری کرده بود
که ازش متنفر بود.
البته همه اش هم تقصیر ثور نبود، اگر لوکی انقدر دل رحم نبود که دوست تازه نقل مکان کرده اش رو بهش معرفی نکنه اون اینجا نبود.
توی زندگیش بیش از اندازه مدیون ثور و ساب بد اخالقش بود که به خاطر چند دقیقه معطل شدن توی بار یک هتل عصبانی بشه و بخواد دعوا راه بندازه، اما همین مقدار منتظر موندن هم کافی بود، اون باکی بود و منتظر هیچکس نمیموند و برای هیچکس وقت تلف نمیکرد.
همین الان کلی ساب خوش چهره و لذیذ توی کلاب منتظر ارباب باکی بودن تا اون بره و پاهاشون رو از هم باز کنه و هرکاری که دلش میخواد باهاشون بکنه.
دستش رو بالا آورد و به گارسون اشاره کرد تا براش رسید میزش رو بیاره. وقتی خبری از گارسون نشد از گوشه تاریکی که توش نشسته بود با عصبانیت بلند شد و به سمت مرکز بار راه افتاد.
با دیدن پیتر کوییل که کنار پسر جوونی با مشخصاتی که لوکی گفته بود نشسته بود دندون هاش رو با عصبانیت روی هم فشار داد و سر جاش برگشت.
اون پیتر عوضی...
اگر فقط باکی میتونست یه سر نخ از گند هایی که میزد پیدا کنه دستگیرش میکرد و مینداختش گوشه زندان تا دیگه نتونه سرش رو توی کاری که به اون مربوط نیست فرو بکنه.
مردک رو چندین سال بود از کلاب ثور میشناخت و بعد هم کم کم با کارش توی اداره پلیس آشنا شد، خیلی ها بودن که اسمش رو میشناختن اما وقتی کار به شهادت دادن میرسید،هیچ کس جلو نمیومد و اون ها هر بار
دست خالی تر از قبل سر جای قبلی شون برمیگشتند.
انگار که نگاه داغش روی گردن پیتر واقعا تاثیری داشته باشه پیتر چند ثانیه بعد به یکباره سر جاش برگشت و نگاهی به جایی که باکی نشسته بود انداخت.
تازه بعد از جابه جا کردن هیکل گنده اش بود که باکی تونست پسرک رو بهتر ببینه،درست همونی بود که لوکی توصیف کرده بود.
کوچولو،موهای بلند مشکی،خجالتی و جذاب.
پیتر با تشخیص باکی به یکباره از جاش بلند شد،
سری براش تکون داد و بعد بدونه حرف پسرک رو ترک کرد.
باکی با رفتن پیتر از جاش بلند شد و به سمت پسرک رفت و کنارش ایستاد و بدونه هیچ پیش زمینه ای به یکباره گفت"با اینکارت تنبیه بزرگی نصیبت شد پسر ،تو یه قرار با من داشتی و به جاش با یه دام دیگه سر میز نشستی و باهاش نوشیدنی خوردی؟متوجه نمیشم لوکی چطور به این نتیجه رسیده که تو آدم خجالتی هستی و قرار گذاشتن با غریبه ها برات سخته؟ باید بازیگر واقعا خوبی باشی که مردی مثل اون رو گول بزنی!!!"
پسرک عصبی از جاش پرید و خواست از روی صندلی بلند بشه که با فشار دست های باکی سر جاش برگشت
"منظورتون رو متوجه نمیشم آقا؟"
"آقا؟ مگه نمیدونی باید قربان صدام کنی؟لوکی گفته بود تازه کاری ولی نه دیگه در این حد!!!!"
پسرک اینبار بی توجه به دست های باکی از جاش بلند شد "من واقعا متوجه منظورتون نمیشم فکر میکنم من رو با کس دیگه ای اشتباه گرفتید. "
باکی توی چشم های پسرک نگاه کرد. به جز حیرت، کمی ترس رو هم میتونست توی نگاهش تشخیص بده و این میترسوندش . میترسید که اون آدم اشتباهی رو پیدا کرده باشه،با شک پرسید "مگه تو توبی نیستی؟"
پسرک سرش رو به نشونه تایید تکون داد"من تونی ام آقا و فکر میکنم یه اشتباهی شده، چون من هیچی از حرف هایی که شما میگید سر در نمیارم"
باکی صندلی کنار تونی رو بیرون کشید و کنارش نشست ،هیچ راهی وجود نداشت که این پسر همون پسری که لوکی گفته بود نباشه، درسته که اون به اسمش توجه نکرده بود و اولین چیزی که به یاد آورده بود رو گفته بود، اما این پسر دقیقا همونی بود که لوکی گفته بود. به یاد میاورد چون لوکی تاکید کرده بود"اون پسر تازه کاره و خجالتی ،دام قبلیش از دوستای منه و حالا که اون مجبور شده بیاد به اینجا میخواد که اون پیش یه آدم محترم و خوب باشه پس سعی نکن خودت باشی،سعی کن جنتلمن باشی."
باکی در تلاش برای سر در آوردن از بازی تونی دوباره به چشم هاش خیره شد، اینجور مقاومت ها یا نقش بازی کردن ها فقط مناسب وقتی بود که ساب و دام هم دیگه رو به خوبی میشناختند نه چنین موقعیتی که حتی کوچکترین شناختی از هم نداشتند !
"اگر بازی کردن جزو یکی از علایقت هست باید قبل از شروع کردن از یک چیزی مطمئن بشم، تو تونی
دوست لوکی هستی مگه نه؟ "
تونی سرش رو به نشانه نه تکون داد و اون هم روی صندلیش نشست با لبخندی که حالت سعی میکرد
بپوشونتش و از باکی پنهان کنه گفت"اشتباه گرفتید آقا،اگر من کسی رو با این اسم می شناختم هیچ وقت دوستیم باهاش زیاد دوام نمیاورد. اون مطمئنا من رو به خاطر خندیدن به اسمش میکشت."
حس های مختلفی وجود باکی رو پر کرد اما قبل از اینکه خجالت زدگیش فرصتی برا ی خودنمایی داشته باشه خنده لب هاش رو شکافت و در جواب گفت"اوه منم حتی یک ثانیه رو برای خندیدن به اون اسم مسخره از دست نمیدم هر چند پارتنرش صاحب کلابی هست که معمولا به اونجا میرم، برای همین سعی میکنم دور از چشم خودش و پارتنرش اسمش رو مسخره کنم."
باکی صورتش رو با دست هاش پوشوند،خجالت زدگی بالاخره داشت راهش رو پیدا می کرد با لب هایی که حالا دیگه نمیخندید به تونی که اون هم خنده اش رو فرو خورده بود نگاه کرد"من واقعا ازتون عذر میخوام،مشخصات شما کاملا با مشخصات کسی که قرار بود ببینمش مطابقت داشت و در ضمن کسی که کنارتون نشسته بود زیاد آدم خوش آوازه ای نیست،وقتی اون رو دیدم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که اومده اینجا تا پسر من رو از دستم در بیاره، هر چند الان که بهش فکر میکنم میبینم به جز من و لوکی کسی از اومدن دوستش به شهر
خبر نداشت و راهی برای اینکه اون عوضی بخواد ساب من رو از دستم دربیاره وجود نداشت. امیدوارم عذرم رو بپذیرید اصال به فکرم نرسید که ممکنه قالم گذاشته باشند، اجازه بدید برای جبران براتون یک نوشیدنی بگیرم. "
لبخند تونی رفته رفته بزرگتر شد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت"نمیفهمم چطور کسی تونسته
شما رو قال بزاره منظورم اینکه فقط به ضرر خودش تموم شده!"
لبخند کج باکی شروع به رشد کردن کرد، پس پسرک خوشش اومده بود،شاید واقعا امشب فرصت بازیش رو از دست نداده بود و میتونست با پسرک کمی وقت گذرونی کنه؟
باکی دستش رو برای گارسون تکون داد و دید که اینبار اون با سرعت به سمتشون اومد خودش قرار نبود چی زی بخوره،دوست نداشت قبل از رفتن توی اتاق بازی مست بشه.اما پسرکش ممکن بود چیزی بخواد،هر چند قرار نبود پسرکش هم مست بشه.
با رسیدن گارسون نگاه سوالی به پسرک انداخت "من فقط آب گاز دار می خوام تو
چی دوست داری؟"
پسرک نگاهی به لیوان خالی اش کرد "من به اندازه کافی داشتم،ولی نمیتونم به یکم آب گاز دار برای عذر خواهی نه بگم. باید خودم رو برای ورقه هایی که قرار اصلاح کنم هوش یار نگه دارم"
بعد از رفتن گارسون باکی با تعجب نگاهی به پسرک انداخت"بهت نمیاد معلم باشی!"
"نیستم، توی دانشگاه جانشین استادم هستم تا وقتی که اون ها یه استاد به قول خودشون واقعی پیدا کنند."
باکی لبخند زد و با شیطنت گفت"به نظر نمیاد که زیاد از همکار هات دل خوشی داشته باشی؟ اگر بخوای من گوش شنوای خوبی برای شنیدن حرف هات میتونم باشم."
"چیز زیادی برای گفتن وجود نداره، فقط اینکه اون پیرمرد های عوضی نمیتونند ببینند که یه پسر جوون مثل من میتونه جانشین اون ها بشه و کارشون رو از دستشون دربیاره."
باکی کمی خودش رو روی صندلی جابه‌جا کرد و به سمت تونی خم شد، اگر فقط کمی خوب بازی میکرد شاید واقعا میتونست یه شب خوب با این پسرک جذاب برای خودش بسازه!!!
"خوب میدونی برای هر چیزی یک بار اول وجود داره، همه از روز اول با توانایی هاشون متولد نمیشند. سال ها طول کشید من به موقعیتی که الان توش هستم برسم و برای اینکه به اینجا برسم مجبور بودم از صفر و حتی زیر صفر شروع کنم."
امیدوار بود پسرک منظورش رو از چیزی که گفته متوجه بشه، اما نگاه معصومش اش که روی لیوان آبش خیره مونده بود نشون میداد که انگار واقعا اون درک زیادی از اونچه که شنیده بود نداشت.
آروم لیوان آبش رو به لیوان اون که گارسون چند دقیقه پیش روی میز گذاشته بود زد و گفت"هی لازم نیست انقدر عمیق توی فکر فرو بری، باور کن چیز های خیلی بهتری هست که میتونی توی عمقشون فرو بری و تازه حال بهتری هم باهاشون پیدا کنی."
انگار که بالاخره حرفش توجه پسرک رو جلب کرده باشه به چشم های بزرگ و تیره پسر که با تعجب بهش خیره مونده بود چشمکی زد و کمی از نوشیدنیش نوشید و گفت" فقط دارم میگم حالا که اینجایی و حالا که دست سرنوشت ما رو باهم آشنا کرده به جای فکر های مزخرف میتونی به ذهنت رو از همه چیز خالی کنی و چیزی رو تجربه کنی که تا به حال تجربه نکردی!!! به قیافت نمیخوره که زیاد از چیز هایی که من تجربه کردم تصوری داشته باشی، پس میتونم بهت قول بدم که میتونم شب خوبی برات بسازم."
تونی با ناباوری سرش رو تکون داد و گفت"تو الان داری به یه غریبه که فقط همین چند دقیقه پیش دیدیش پیشنهاد سکس میدی؟ چطور میتونی بهم اعتماد کنی؟ اگر من یه قاتل روانی باشم چی؟ خدایاااا!!!! تو دیگه جطور آدمی هستی؟؟"
تونی عصبی از روی صندلی پایین پرید و دستش رو به سمت لیوان نوشیدنیش دراز کرد و یک ضرب نوشیدنیش رو نوشید و گفت"ممنون بابت نوشیدنی، ولی واقعا فکر میکنم باید تکنیک های بهتری برای لاس زدن پیدا کنی."
"تکنیک های من تا به حال به خوبی کار کردن!! تکنیک های تو چی؟ اصلا تا به حال تو زندگیت سکس داشتی؟"
سوال بی ادبانه و البته یکباره باکی باعث شد که به یکباره تونی سر جاش متوقف بشه. گوش هاش و گونه هاش سرخ شده بود و به نظر میرسید که هر لحظه ممکنه از گوشش هاش دود خارج بشه. تمام چیزی که به ذهنش میرسید فقط یک جمله بود'این مرد چطور جرئت میکنه اینطور با من صحبت بکنه.'
باکی که از عصبانیت تونی و البته باقی موندنش توی همون موقعیت سابق خوشحال شده بود بیشتر روی صندلی لم داد و گفت"من دوست دارم رک و راست با طرفم صحبت بکنم، البته اینکه درواقع توی تخت هم باهاشون درست همینطوری برخورد میکنم رو هم نمیتونم ازت پنهان کنم، ولی خوب چی میتونم بگم، هر کسی که تا به حال باهاش بودم هر چقدر از رک بودنم توی لاس زدن خوشش نیومده، اما همدن قدر از راست بودنم توی تخت خوشش اومده."
با حس لرزش کوچکی توی ستون فقراتش تونی دستش رو به آرومی به صندلی گرفت و نگاهش رو روی لیوان خالی آب فیکس کرد. حس نیکرد اگر الان حتی آب تمام دریا ها رو هم مینوشید باز هم نمیتونست خشکی شدیدی که توی گلوش شکل گرفته بود رو از بین ببره.
اون مرد واقعا چطور میتونست اینطوری با اون، توی یک مکان عمومی اینطور صحبت بکنه؟
واقعا چطور؟

Romanian wolfOnde histórias criam vida. Descubra agora