میدانم ترسو هستم، میدانم طاقت نبودنت را ندارم اما ترجیح میدم بزدلانه در گذشته پناه بگیرم تا این که سنگینی نبودنت در آینده من را خرد کند.
شوتارو دو دستش رو کنار سر سه نا ستون کرد و گفت :(میگم حالا که نشد دیشب باهم بخوابیم، الان چطوره عزیزم؟)
سه نا با تعجب به شوتارو نگاه میکرد که بالاخره...
+ وای سه نا، باید قیافه خودتو میدیدی؟ خیلی بامزه شده بودی.
شوتارو از روی جسم شکستنی سه نا کنار رفت و بعد از هم از اتاق.
سه نا دستش روی قلبش فشار داد و سعی کرد نفسش که بند اومده بود رو دوباره برگردونه.
_ _ _سه نا عجیب رفتار میکرد و سونگچان اینو از فرار های و پنهان هاش متوجه شد.
عجیب بود انگار از شوتارو دوری میکرد.
نگاهی به شوتارو انداخت که داشت لباس های تمرینش با لباس های بیرونش عوض میکرد.
شوتارو در کمدش رو بست و بعد رو به سونگچان گفت :(چیزی شده که اینجوری نگاهم میکنی؟)
+ آره، تو با سه نا کاری کردی که ازت دوری میکنه؟
شوتارو با خونسردی سری تکون داد و گفت :(اوهوم، فقط یکم ترسوندمش تا دیگه از این خواسته نا به جا از پسرا نداشته باشه چون مطمئنا خیلی چیزاست که ازم نمیدونه.)
سونگچان عصبی در کمدش رو بست و گفت :(ببین نمیدونم چیکارش کردی، فقط این که تصورش رو راجب عشق اولش خراب نکن. فهمیدی؟ میدونم که از علاقه اش خبر داری.)
شوتارو یه لحظه به مکالمه خودش و سونگچان فکر کرد که چقدر فوق العاده اس که خواهر و برادری داشته باشی که اینجوری پشتت باشن و ازت حمایت کنن. برعکسش سونگچان و سه نا، شوتارو از محبت داشتن خواهر و برادر محروم بود اما بازم حس نمیکرد چیزی رو از دست داده.
_ _ _سونگچان و یانگ یانگ خسته و کوفته خودشون روی زمین انداختن.
هندری و شوتارو به پشت سرشون نگاه کردن و با دیدن اون دوتا که روی زمین افتادن به خودشون استراحت دادن.
سونگچان دیگه نتونست تحمل کنه و جسم خسته اش رو کشید تا بتونه به دستشویی برسه، یانگ یانگ هم همین طور.
همین که یانگ یانگ خواست از اتاقک دستشویی بیرون بیاد حرف های دو کارآموز دیگه که مشغول شستن دستاشون بودن به گوشش خورد.
+ به نظرم که هیکل اون دختره واقعا فوق العاده اس.
_ منظورت کیه ؟
+ خواهر کوچیکتر سونگچان رو میگم دیگه. صبر کن اسمش چی بود؟... آهان سه نا.
_ آره راست میگی، دلم میخواهد وقتی که لباس تنش نیست، اون بدنش ببینم. اما به نظرت هیکلش از جیسو هم محشر تره...
ادامه حرفشون با شدت باز شدن در قطع شد.
یانگ یانگ ضربه ایی به اتاقکی که سونگچان در اون بود زد و گفت :(همش رو شنیدی نه؟)
سونگچان در حالی که سعی میکرد خونسرد باشه در اتاقک باز کرد.
+ چه جورم.
_ _ _الان نیم ساعتی میشد که سونگچان به همراه یانگ یانگ توی دفتر سرپرست میگذرونن. از اونور هندری و شوتارو هم نمیتونستن ناراحتی و نگرانی خودشون رو پنهان کنن پس با قدم زدن روی اعصاب هم راه میرفتن.
بالاخره با داد وحشتناک منیجر هر دوشون از شوک بیرون اومدن و بعد شاهد اومدن یانگ یانگ و سونگچان شدن.
+ چی شد؟ دعوا کردنتون؟ توبیخ؟
یانگ یانگ در جواب هندری لبخند نگرانی زد و...
_ _ _(فلش بک، نیم ساعت قبل)
شاید یانگ یانگ اون قدرا بهش بر نخورده بود اما سونگچان چرا.
اون حرف های بی شرمانه درمورد سه نا بدجور عصبیش کرده بود به قدری که کارش به دعوا و کتک کاری رسید.
قضیه زمانی به بقیه اعلام شد که شدت سر و صدا هم به اوج خودش رسید.
منیجر و سرپرست واقعا عصبی و شوکه بودن مخصوصا وقتی علت حمله به اون دو پسر رو شنیدن.
منیجر نونا آه بلندی کشید و گفت :(شما دو تا عقلتون رو از دست دادین؟ میخواین بقیه بفهمن که کارآموز های کمپانی به خاطر کنترل نکردن رگ غیرتشون دست به خشونت میزنن! میدونین اگر این خبر به بیرون درز کنه مخصوصا بعد از دبیوتون چه بلایی سرتون میاره؟ ها!)
سونگچان تنها توجهی که برای کارش داشت محافظت از خواهرش بود اما حالا...
+ آخه منیجر اونا حرف زشت و چندش آوری در مورد خواهرم زدن. شما بودین کاری نمیکردین؟
_ خب بزنن. این دلیل نمیشه اونا رو به باد کتک بگیری. اگر من به جای تو بودم نه تنها کاری نمیکردم بلکه با بی خیالی اون مکان رو ترک میکردم. تازه تو الان داری به عنوان یک کارآموز دوره میبینی اگر از الان نتونی بی خیالی خودت رو به بقیه نشون بدی، نابود میشی. در ضمن بعدها که خواهرت دبیو کنه شنیدن این حرف ها از زبون افراد غریبه بعید نیست. یعنی میخوای بری تک تک اون افرادم ادب کنی؟
سرپرست هم در ادامه گفت :(تازه تو یانگ یانگ هم درگیر این قضیه کردی. حواست هست که ممکنه به دردسر دچار بشه.)
یانگ یانگ خواست حرف بزنه و بگه که قضیه این طور نیست اما با گذاشته شدن دست سونگچان روی پاش و علامت منفی سرش سکوت کرد.
_ _ _شوتارو و هندری هر دو متعجب بودن. جو خفقان همه رو در بر گرفته بود که با خداحافظی سونگچان در هم شکست.
_ _ _الان مدتی میشد که کار هر دوشون فقط مک زدن به قوطی آبمیوه بود اما سه نا دیگه نتونست تحمل کنه پس...
+ هنوزم نمیخوای بگی چرا دعوا کردی اوپا؟ لااقل بگو کی کتک زده که کنار لبت پاره شده.
سکوت سونگچان، سه نا رو در این فکر فرو برد که چیکار کرده که اینجوری شده.
"نکنه ماجرای سر صبح با شوتارو فهمیده؟ یعنی این آرامش قبل از طوفانه؟ یا ممکنه شوتارو رو کتک زده باشه؟ "
این افکار احمقانه و پوچ سه نا به حدی پیش رفت که حالا سونگچان نگران سکوت خواهرش شده بود.
+ سه نا! اتفاقی افتاده؟ چرا حرف...
_ اوپا من... واقعا متاسفم... نمیدونم چه طور، چه جوری اتفاق افتاد. اما خب تقصیر منم نبود چون تو اونجا نبودی.
"یعنی ممکنه فهمیده باشه اون عوضیا چی دربارش گفتن؟ نه به نظر راجب یه موضوع دیگه داره حرف میزنه."
+ تو راجب چی داری حرف میزنی سه نا؟
_ مگه تو شوتارو اوپا رو به خاطر قضیه صبح کتک نزدی؟
تعجب سونگچان، به سه نا نشون میداد که گند زده.
+ تو چی گفتی الان؟
YOU ARE READING
Burnt blue
Fanfictionسونگچان به همراه شوتارو، هندری و یانگ یانگ و خواهر کوچیکترش سه نا گروه جدیدی هستن که در انتظار دبیو خود هستن اما قبل از شروع همه چیز اتفاقی میافته که... وضعیت فیک : متوقف شده