28

683 128 368
                                    


بعد از عقد عروس و داماد همه خانواده ها و فامیل ها چه دور چه نزدیک مشغول عکس گرفتن با عروس و داماد بودن .
جونگوو نگاهشو از اون پسر برنمیداشت و هرجا که میرفت نگاش میکرد ، همه حرکاتش رو زیر نظر گرفته بود ولی حتی نه اسمش رو میدونست نه نسبتش با عروس یا داماد .

وین وین تنه ای به جونگوو زد که باعث شد به خودش بیاد :

_ جونگوو بس کن کم بهش زل بزن ضایع .
+ ببین کی به من میگه ضاع نکه خودت نیستی تو از همه ضایع تری !
_ خب الان بحثمون اینه ول کن تورخدا !
+ خب میگی چیکار کنم ؟
_ خیلی ساده برو باهاش حرف بزن .
+ میخواستم بزنم ولی گفتم که اهمیت نداد یعنی حتی اسمشو هم نگفت .
_ میخوای کمکت کنم ؟؟؟

جونگوو سریع سمت وین برگشت و با ترس گفت : نه نه نه ... تو لازم نیست کاری بکنی خواهشا .
وین وین خنده اش گرفت چون هردوشون خوب میدونستن که تو این کار اخرش وین وین گند میزنه .

ته ایل بعد از عکس گرفتن با برادرش سمت میز اومد و بطری آب معدنی رو برداشت و سر کشید :

تن : ااااا زشته مثلا تو داداش دامادی!
ته ایل : برو بابا هوا خیلی گرمه ولم کن دارم تو این کت و کروات خفه میشم .
بعد صندلی رو عقب کشید و کنار وین وین نشست .

وین وین با دیدن ته ایل مخش جرقه زد سمت ته ایل و پشت به جونگوو نیست

_ میگم هیونگ یه سوال بپرسم؟!

ته ایل یکم از لحن هیجانی وین وین ترسید : چی؟ بپرس..

_اون پسر قد بلنده که کت و شلوار پوشیده ..( بعد نگاهشو سمت عروس و داماد برد ) ...نگاش کن ببین داره با عروس داماد عکس میگیره !

ته ایل نگاه پوکری به لوکاس انداخت : خب؟ منظور ؟؟؟

_ سوالم چرته و یکم عجیب... میشه بگی اون چه نسبتی با تو یا بقیه داره و اینکه اسمش چیه ؟!؟

+ خب اسمش که لوکاسه ( وین وین ابروهاشو با تعجب بالا داد ) .. و خب اون پسر یکی از دایی هامه ..یعنی دایی بزرگم.

+ عاااووو جدی ؟!
_ اره حالا چرا میپرسی ؟
+ هیچ هیچی فقط کنجکاو بودم و خب یه چیز دیگه... استریته !؟

ته ایل شونه هاشو بالا انداخت : نمیدونم زیاد ولی اینو میدونم که از ازدواج بیزاره... یه جورایی سینگلی رو بیشتر ترجیح میده !

جونگوو خیلی خوب مکالمه ته ایل و وین وین رو شنیده بود ( لوکاسه! این اسم قشنگه؟ یا من اونو جذاب میبینم؟)
جونگوو نصفه لیوان ویسکی شو یه نفس سرکشید و از جاش بلند شد احساس خفگی داشت ، نیاز به تنهایی و جایی که اون پسر جلوی چشمش نباشه .

...................

_ تیونگ با توام ..به نفعته که همونجا وایسی !

تیونگ همونطور که روی مبل وایساده بود و نفس نفس میزد : من...باتو....نمیام حمام !
جهیون دوباره ابروهاشو بالا انداخت دنبالش کرد ولی تیونگ بخاطر ریز نقش بودن و جثه کمش خیلی راحت از دستش فرار میکرد و روی مبل و تخت بالا پایین میپرید .

𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫 𝐒𝐞𝐱  𖦹𝐉𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠𖦹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora