به نام خداوندی که ویمین را آفرید 🐥🐯🥀
پلیز ستاره کوچولو اون پایین رو لمس کن🥰❤آقای کیم با جدیت گفت:
تهیونگ تو با جمین ازدواج میکنی و این تصمیم قطعی من و مادرته
تهیونگ که با شنیدن این عصبانی شده بود محکم مشتش رو روی میز کوبید
ولی پدر!!!من دیگه بچه نیستم که از دستوراتتون اطاعت کنم . الان ۲۲سالمه می فهمید؟ و من خودم تصمیم میگیرم که با کی ازدواج کنممادرش آهی کشید و باباش شروع به حرف زدن کرد
اگه با جیمین ازدواج نکنی حسابای بانکی تو قفل می کنم ، حق رفتن به دانشگاه هم نداری وتو رو از این خونه بیرون می ندازم
تو که نمیخوای مث صگا خیابونی اواره بشی
اینو می خوای کیم تهیونگ؟؟؟• تهیونگ نمی تونست اجازه بده پدر و مادرش اینکار رو بکنن .اون هنوز دانشجو بود و شغلی هم نداشت
اون نمی تونست بدون پول جایی برای خوابش و زندگی پیدا کنه
در هر صورت اون بدون حمایت پدر و مادرش نمی تونست زندگی کنه .مشت هاش رو گره کرد و دندوناش رو به هم فشرد
با نگاهی خشمگین و عصبانی از پشت میز بلند شد و به سمت اتاق خوابش رفت و با صدای بلند گفت :
Fuck you :")وارد اتاقش شد
و درو قفل کرد و مث دیونه ها شروع به بهم ریختن اتاقش کرد
زیر لب با خودش میگفت
از این زندگی متنفرم ،از همتون متنفرم
صبح شده بود ، در اتاقش رو باز کرد و از پله ها پایین اومد ،متوجه پدرش شد که روی یکی از کاناپه ها نشسته و تلویزیون نگاه میکنه
پدرش متوجه حضور تهیونگ شد و بهش نگاه کرد
_خب چی شد تصمیمتو گرفتی که با جیمین ازدواج کنی ؟؟
جیمین واقعا پسر شیرین ، مهربون و البته خوش تیپ هم هست مطمئنم عاشقش میشی
(*معلومه که عاشقش میشی فرزندم ،اونی که عاشق جیمین نشه نرمال نیست😄)+من بهش اهمیتی نمیدم
از خونه بیرون رفت و در رو محکم پشتش بست
بابای تهیونگ آهی کشید و گفت
ما این کارا رو به خاطر خودت انجام میدیم .
با اینکه الان تو وضع خوبی نیستن ولی وقتی با خانواده پارک وصلت کنیم قدرتمون دوبرابر میشه
و این به نفع تو هم هست✯✯✯
چرا منو صدا کردی مامان؟
جیمین روی کاناپه نشست، مادرش لبخندی زد و دستش رو گرفت
×جیمین لطفا از ما ناراحت و عصبانی نباش پسرم
من و پدرت تصمیم گرفتیم که تو با پسر آقای کیم ازدواج کنی ، ما برای شرکت به تو نیاز داریم، تو هم چندسالی هست که تنها شدی از وقتی که دوست پسر سابقت تو رو ترک کرده دیگه مثل قبل اون جیمین سابق نیستی
ما میخوایم تو شاد باشی پسرم
(*خاله میشه بیای با مامان و بابای منم حرف بزنی که مث شما با این قضیه ها کنار بیاد منم میخوام با دوست دخترم ازدواج کنم گناه دارم 😿)+من فق..ط...
حرفشو قطع کرد و گفت : امیدوارم که همینطوری که میگید باشهاینکار رو برای پدر و مادرت انجام میدی؟
اگه نخواهی اشکالی نداره ،ما تو رو مجبور نمیکنیم پسرم
جیمین اخم کرد و سرشو پایین انداخت
و درباره حرفای مادرش فکر کرداونا برای این شرکت به این ازدواج نیاز دارن، اما اون هیچ احتیاجی به کسی نداره که کنارش باشه اون هنوز آماده نبود قلبشو به کسی بده
اون نمی خواست دوباره آسیب ببینه ولی این برای شرکت مادر و پدرش بود
اون بیشتر از هرچیز مادر و پدرش رو دوست داشتبدون هیچ تردیدی سرشو بالا آورد و پرسید
+اسم پسر آقای کیم چیست؟مادرش لبخندی زد و جیمین رو بغل کرد
×عاممم_اسمش تهیونگه•تا اسم تهیونگ رو شنید سرجاش خشک شد .
کیم تهیونگ fuckboy معروف دانشگاه ما؟
اون رو میشناخت
ساکت شد
جیمین تو دانشگاه چیزای زیادی درباره تهیونگ شنیده بود و همیشه میتونست اون پسر رو ببینه که با دخترهای اطرافش معاشقه میکنه(*معاشقه همون عشق بازی ،لب گرفتنو این چیزا..)خوبه حداقل اون منو نمیشناسه
☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯☯
سلام سلام 😊
مرسی که فیکم رو می خونید 💕
ووت کنید لطفا خیلی زحمت کشیدم تا بنویسم😿
*ببخشید همش می پریدم وسط میحرفیدم😹
امیدوارم حمایتم کنید با ووت و کامنتاتون 🥰
YOU ARE READING
ازدواج ناخواسته #vmin🔞💦
Adventureتهیونگ با تمام قلبش از جیمین متنفر بود . _میدونی چیه؟ ازت متنفرم!! من از مامانت متنفرم که چنین آدمی مث تو رو به دنیا آورده امیدوارم..... که بمیری " +م..متاسفم ¡ متاسفم که زندگیت رو خراب کردم ...متاسفم #ویمین #vmin #نامجین #namjin #angst #top...