Chapter 1

297 54 50
                                    

«زین مالیک خواننده مشهور بیست و نه ساله، به صورت رسمی از جیجی حدید نامزد و مادر دختر دو ساله‌اش جدا شد
_______

صدای قدم‌ هایی که توی اون خیابون پر سر و صدا میشنید اجازه نمی‌داد افکار نا آشناش توی ذهنش ثبات پیدا کنن.

سرش پایین بود و به بوت های سیاه و مورد علاقش چشم دوخته بود. از اینکه جسمش اونجا بود مطمئن بود ولی افکارش؟ ابدا.

در‌ واقع نگاهش پی اونا نبود...

نفسش رو بیرون داد، گوشی رو با دست آزادش در جیبش فرو کرد و منتظر شد پسرک اسمش رو صدا بزنه.

هوا گرم بود و قطرات عرق روی بخشی از گردنش که فضای آزادی برای هوا داشت، سرسره بازی میکردن.

در عوض به جای شل کردن بند لباسش، اون رو تنگ تر کرد...

قدم هاش و به سمت گلدن‌شاپ برد و بار ها خودش رو بخاطر چیزی که تن کرده لعنت کرده. گرمای هوا انکار نشدنی بود.

"ساعت یک ربع به یک، چرا هودی؟"

صدای ضعیف دوستش رو از پشت و می‌شنید، برگشت و دید که داره نزدیکش می‌شه...

"بزار... بزار کمکت کنم درش بیاری داخل تیشرت اضافه دارم برات میا..."

درحالی که جک سعی می‌کرد پسرک رو راضی کنه، دستش رد شد.

"دستت و بکش! بعد با همون دست دهنت و ببند‌. ليستی که بهت دادم و آماده کردی؟؟"

احساس ناخوشایندی ناشی از کلماتش نسبت به جک بهش حمله‌ور شد. از کلماتش احساس تنفر می‌کرد.

جک همیشه پرو و مثل کنه بود، بر خلاف ترکیب چهره زیبایی که داشت اخم دائمی‌ای پیشونیش و تصرف کرده بود.

"صبر کن."

خنده‌‌ی جک حالا از بین رفته بود و خط خندش به خط های عمیق روی پیشونیش تبدیل شده بود.

توی این فاصله دستی به جیب های جینش برد و پاکت سیگارش و در آورد.

دقیق به یاد نمی‌آورد از کِی سیگار می‌کشه...

انتظار شباهتی بی پایان بهش القا میکرد، شباهتی همانند سیگاری که درحال حاضر بر لب‌های خشکش می‌سوخت.

ILLUSIONDove le storie prendono vita. Scoprilo ora