فصل سوم

57 4 7
                                    


از دید بیاتریس

آهنگ تموم شد که یهو دیدم نایل از دستشویی در اومد و پشت سرش هم آمبر با چشمای پر دوید به سمت در و از اونجا خارج شد.

ب-آمبر؟آمبر؟آمبرررر ؟ نهههههههه ....آمبرررررررررررررررررررررر

دختره دیوونه چشاش پر بود و خیلی سریع میدوید و دوید به سمت خیابون.همون لحظه یه ماشین دقیقا جلوی اون ترمز کرد و خیلی آروم به اون برخورد کرد ولی اون چون اصلا سعی نکرد از خودش محافظت کنه با سرش افتاد زمین و یه لحظه جلوی چشام فقط دیدم که از سرش خون میاد.

-خانوم ؟خانوم خوبید ؟

پسره سر آمبر رو برگردوند به سمت خودش و وقتی صورتش رو دید به سمت عقب رفت

-آمبر ؟

ب-تو کی هستی ؟ آمبر رو از کجا میشناسی ؟

پسره جواب نداد و فقط داشت گریه میکرد و به صورتش نگاه میکرد اون و بغل کرد و سریع با ماشینش راه افتاد.

ب-هیییییی؟

-سوار میشی یا نه ؟ زود باش باید بریم بیمارستان.

از دید نایل.

رفتم تو و مشغول صحبت و خنده با کتی بودم که زین اومد.

ز-نایل؟

ن-همم ؟

ز-یه لحظه وقت داری؟

ن-البته..ببخشید...بله ؟

ز-تو به آمبر چی گفتی ؟

ن-اوه اومده چغولی کرده ؟ دختره ...

ز-اول تو از دست شویی اومدی و اون یه ذره قبل با گریه پشت سر تو به سمت در خروجی رفت و بیاتریس هم رفت دنبالش.الان نیم ساعت گذشته ولی نیومده.

ن-خب به من چه ؟

ز-نایل یکم احساس مسئولیت کن . چرا انقدر بد شدی ؟ به فکر آمبر نیستی لا اقل به فکر بئا باش.

ن-خو چی کار کنم؟

ز-بیا بریم بیرون دنبالشون.

ن-اه بابا باشه صب کن کتم رو بردارم بیام.

با ماشین می رفتم که یهو زین داد زد ..

ز-نگه داررررررررر.

پام رو تا ته روی ترمز گرفتم و یه صدایی اومد.

ن-یا خدا چی شد ؟

ز-پیاده شو ببین بیا بریم سمت اون جایی که پلیسها و مردم جمع شدن.

وااای خدا وقتی به اونجا رفتیم همه جا خونی بود.من متنفرم از خون... اه لعنتی.

ز-ببخشید جناب.میشه بپرسم اینجا چه اتفاقی افتاده ؟چرا انقدر خونیه ؟

-سلام یه خانوم حدود نیم ساعت پیش تصادف کردن.خیلی معذرت میخوام ولی من باید سریعتر برم تا با کسی که باعث این اتفاق شده صحبت کنم .

magic eyesWo Geschichten leben. Entdecke jetzt