به..سرپرستی؟...
اولا که من پولشو ندارم خرج یکی دیگه جز خودمو بدم . دوما که من خودم با این وضعیتی که توش هستم نیاز دارم یکی بیاد من رو به سرپرستی قبول کنه.پسر وقتی دید که دارم تردید میکنم. از روی زمین بلند شد و درکمال تعجب متوجه شدم که قدش از من چند سانتی بلند تره. با چشمای جدیش به من خیره شد و گفت:فقط نگهداری از من هم کافیه چیز زیادی نمیخوام .
ببینم تو این دوره زمونه همه نوجوون ها انقدر راحت شدن یا اینی که به پست من خورده زیادی پرروعه؟
_هی بچه جون، به نظرت من شبیه اون دسته از ادماییم که خیلی پولدارن؟
+نه، تو بیشتر شبیه اونایی هستی که راحت میشه بهشون زور گفت
........_
نفس عمیق بکش جیمین، نفس عمیق.اون فقط یه نوجوونه همین .دسته مویی که به صورت کلافه کننده ای به پیشونیم چسبیده بود رو کنار زدم و پرسیدم:
_خانوادت کجان؟
+مردن
_زر نزن بابا بچه بنظرت من شبیه اوناییم که راحت گول میخورن؟
دیگه واقعا عصبی شده بودم. یقه ی تیشرت سفیدش رو گرفتم بدون اینکه نگران این باشم که قراره چه بلایی سرم بیاره و به اون قیافه خنثاش که هیچ حسیو نشون نمیداد خیره شدم
......._
ولی درست وقتی که فکر میکردم قراره عصبی بشه،کاملا ساکت شد و صورش رو سمت ورودی کوچه چرخوند. چهرش یجوری شد که انگار هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه.لب های سرخش محکم بهم چسبیده بودن و قطره های بارون از روی چونه و خط فک خوش فرمش به سمت یقه ی تیشرت سفیدش سر میخوردن.درست همون لحظه بود که متوجه زخم های روی بدنش شدم..روی بدنش هم زخم های عمیق بود و هم زخم های سطحی. چجوری متوجه اون زخم ها نشده بودم؟
_هی...
قبل از اینکه بتونم حرفم رو کامل کنم، تو یه چشم بهم زدن، یکی از پاهاش رو دور پای چپ من حلقه کرد و با یکی از دستاش گردن من رو گرفت
پاهام لیز خورد و محکم به یکی از دیوارای کوچه کوبیده شدم .به سرعت با دست ازادش بدنم رو به دیوار فشار میده و میگه:
_بالاخره قراره من رو نگه داری یا نه؟بارون هنوز بدون وقفه میبارید. میتونستم قطره های بارون رو ببینم که میفتاد روی موهای مشکیش و بعد روی زمین فرود میومد.
بارون یه حس سردی به این کوچه ی تاریک وارد میکرد.
قدرت اون دستی که گردن من رو فشار میداد وحشتناک زیاد بود. این قدرت دستای یک نوجوون نبود، بیشتر شبیه این بود که یه میله ی اهنی رو دور گردن من پیچونده بودن. بدون رحم. بیرحم درست مثل اون چشمای وحشی ای که بدون هیچ هشداری قلبم رو عمیق سوراخ کرده بود
در نتیجه من به صورت غیر منتظره ای فقط چهار کلمه از دهنم خارج شد.
_ من ازت نگهداری میکنم.مترجم : kill_me_fancy
YOU ARE READING
broken wings
Fanfictionوقتی که یه روانشناسی که خودش بیشتر از همه نیاز به روانشناس داره یه ادمِ ناسالم رو میبینه باعث میشه هردوشون باهم به عمق تاریکی برن در اخر فقط باعث میشه که زندگیش نابود بشه کاپل اصلی: یونمین کاپل های فرعی: ویکوک نامجین این فیک ترجمه شدست مترجم:k...