Bloody Piano [HyunLix]

359 73 10
                                    

• پـــیـــانــو خــونـــی •کـاپـل : هـیـونـلـیـکـس

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

• پـــیـــانــو خــونـــی •
کـاپـل : هـیـونـلـیـکـس

__________________________


هربار که ساختمان قدیمی موسسه آموزشی، میزبان روح و جسم اندوهگین او می‌شود، پنجره‌ی شکسته‌ی پاگرد بین طبقات اول و دوم، اولین توقفگاه او خواهد بود. لبه‌های تیزِ دندان‌مانند شیشه‌های شکسته، انگشت‌هایش را به طرف خود می‌رُبایند. خون گرمی که از خراش‌های انگشت‌هایش خارج می‌شود، مقصد نگاهش می‌شود.
درد و سوزش ناشی از دندان‌های پنجره، مثل بادی در پاییز که پیام‌آور باران است، گرد و غبار خاطراتش را پاک می‌کند.
«هی یونگبوک! بیا اینجا. بیا برام بنواز تا ببینم چقدر پیشرفت کردی.» صدای آشنا، جهت ایستادن او را عوض می‌کند. دیدن پسری باقامت بلند، دست‌های زخمی‌اش را به پنهان شدن در پشتش وادار می‌کند.
چهارچوب پوسیده‌ی درب کلاسی، قاب قامت پسر مو مشکی می‌شود و نگاه منتظرش، او را پیش خودش فرامی‌خواند.
دستانش را در پشتش مشت می‌کند و فشار می‌دهد و قدمی برمی‌دارد و به لب‌هایش فاصله‌ای می‌دهد.
«هیونجین، دیروز کلی تمرین‌ کردم. انگشتام درد می‌کنن. بذار امروز رو استراحت کنم.»
«یا الان میای و برای من می‌نوازی یا میرم و دیگه باهات حرف نمی‌زنم.»
«باشه باشه، نرو.»
با گرفتن نرده‌ی کدر شده، اجازه می‌دهد رد خونی دستش بازهم روی تن نرده ثبت شود.
از پله‌ها بالا می‌رود و به دنبال هیونجین وارد کلاس می‌شود و بدون ذره‌ای درنگ، پشت پیانو نیمه‌ سوخته می‌نشیند.
هیونجین هم کنار پیانو می‌ایستد و به او لبخند می‌زند.
پنجه‌ی پای راستش، پدال را به آرامی فشار می‌دهد و انگشت‌های سرخ رنگش را روی کلاویه‌های سفید می‌گذارد.
هیونجین که متوجه چیز تکراری می‌شود، مانع به صدا درآمدن پیانو می‌شود.
«هی صبر کن. بازم انگشتات رو زخم کردی؟ بازم سعی کردی ازم مخفیشون کنی؟»
«چیزي نیست؛ سوزشش مشکلی ایجاد نمی‌کنه. فقط میشه دیگه حرف از رفتن نزنی؟ اگه تو بمونی، منم این عادتم رو کنار می‌ذارم و تو هم دیگه مجبور نمیشی دست‌های خونی من رو تماشا کنی.»
«قرار بود بیای برای من بنوازی. قرار نبود دوباره احساساتی بشی. قرار نبود من دوباره حلقه‌های اشک رو دور چشمات ببینم.»
«باشه، پس بذار بنوازم.»
نواختن را شروع می‌کند و به بغض محبوس در گلویش، التماس می‌کند تا زمانی که هیونجین پیشش است، نترکد.
«این آهنگ—»
«آهنگ همون جعبه‌ی موسیقی قدیمی خودته که خیلی دوستش داری.»
«خوب ازش مراقبت می‌کنی؟»
«از هر چی که از تو برام باقی مونده، به خوبی مراقبت می‌کنم.»
چند تار موی بلند و مشکی‌اش را از جلوی چشمانش به پشت گوشش هدایت می‌کند و کنار یونگبوک می‌نشیند. اجازه می‌دهد احساس لبریزش از وجودش بیرون بیاید.
«ممنونم.»
با قرار دادن لب‌هایش روی لب‌های او، جاری شدن صدای پیانو را متوقف می‌کند.
باد سردی که از قسمت تخریب شده‌ی دیوار کلاس وارد می‌شود، لرزي به تن یونگبوک می‌اندازد و چشم‌هایش را باز می‌کند.
نبودن هیونجین، فضای سوخته و تار عنکبوت بسته‌ی کلاس و پیانو نیمه‌سوخته و گرد و خاک گرفته، سد بغضش را می‌شکنند.
«بازم زود رفتی. شاید گرد و خاک روی این پیانو، باعث عفونت زخم‌های روی انگشتام بشه و شایدم نشه، اما عفونتی که از دلتنگیِ تو روحم رو گرفته، یه روز من رو می‌کشه. روزی که این ساختمون می‌سوخت، به حرفم گوش ندادی و مثل یه فرشته‌ی نجات، سعی کردی بقیه رو نجات بدی اما آخرش جسمت رو به آتش سپردی و روحت رو آزاد کردی. حق من بود که اینجوری از پیشم بری؟»

『پـــایـــان』

- Frozen Dew 'Where stories live. Discover now