next to you(part 02)

221 44 38
                                    

تدریس در دبیرستان پس از پنج سال سر و کله زدن با بچه های زیر ده سال در دل مرد هیجان زیادی به وجود میاورد..
ولی از این که وسط سال از آن فرشته های پاک دل بکند کمی برایش دشوار بود‌.
تمام نامه ها و خوراکی هایی که آن فرشته ها با چشمان پر از اشک به معلم مهربانشان دادند را دور خود روی تخت چیده بود..
بعد از خودندن هر نامه اشک میریخت.
"معلم میو قول میدم که به حرفات گوش بدم.میشه نری؟"
دیدن این نامه از دانش آموز شرور و تنبل کلاسش شدت اشک هایش را بیشتر میکرد.
فکرش را هم نمیکرد که دوری از آن ها انقدر برایش سخت باشد.ولی همیشه همه ی خوبی ها گذرا هستند و برای پیشرفت باید از خیلی چیزها چشم پوشی کرد.

"پی بیا شام.انقدر برای اون کوچولوها گریه نکن.پسرای دبیرستانی به اندازه کافی اشکت و در میارن"
آخرین حرف خوشایند و دلچسبی که از خواهر کوچکش میشنید چه زمانی بود؟هر چقدر به این سوال فکر میکرد به جایی نمیرسید.
حتی سردی کلامش روی او اثر می گذاشت و چشمه ی احساسش خشک می شد.
بعد از جمع کردن بهم ریختگی اطرافش به جمع خانواده اش ملحق شد.
کم خوراک شدن ناگهانی اش توجه مادرش را جلب کرد
"استرس داری؟یا بخاطر اون کوچولوها ناراحتی؟"
قاشقش را پر کرد و نزدیک دهانش نگه داشت
"خوب میشم.چیزی نیست که نگرانت کنه"
لبخند دلگرم کننده ای به پدر و مادرش زد.ولی چیزی از نگرانی مادرش کم نشد.چون کاملا پسر دل رحمش را میشناخت.میدانست منتقل شدن ناگهانی و جدایی از شاگردانش به همین سادگی برایش گذرا نیست.با اینکه یک مرد تقریبا کامل بود ولی خیلی بیشتر از دخترش محبت میکرد و عشق میداد.
بازگشت به آن روزهای شاد و شیطنت های بچگانه آرزویی بود که این روزها مادرش بیشتر از هر زمان دیگری برای تنها پسرش میخواست.
.
.
.
صبح زود با انرژی زیاد از خواب بیدار شد و یک ساعت را به دوییدن اختصاص داد و بعد از خوردن صبحانه سوار بر دوچرخه اش راهی مدرسه ی جدید شد.
سه سالی میشد که ماشین عزیزش در پادکینگ خانه اش خاک میخورد.
نمیخواست با سوار شدنش خاطرات زیادی برایش یادآور شود.
با لبخند پهنی به سمت مدرسه پیش می رفت.
راه زیادی نمانده بود.آن سمت خیابان چشمش به دو پسر که در آغوش هم بودند خورد.
"نگاهشون به منه؟"
فکری که لحظه ای از سرش گذشت با پرتاب شدن سنگ از دست آن پسر و برخوردش به دوچرخه اش به حقیقت تبدیل شد.تعادلش را از دست داد و با دوچرخه به روی زمین افتاد.سرش را بالا گرفت و به آن دو پسر شرور خیره شد.
عصبی بود و با شنیدن صدای خنده ی پسر خشمش شدیدتر شد.نگاهش به لباس هر دو افتاد.
"پس واسه همین مدرسه این.شانس بیار تو کلاس من نباشی.خودم آدمت میکنم"
فرار آنها فرصت هر عکس العملی را از میو گرفت.
به زحمت از زمین بلند شد.دستش زخمی شده بود و خونریزی داشت.
"با این وضع نمیتونم برم مدرسه"
لنگان لنگان دوچرخه اش را گوشه ی خیابان گذاشت و خودش کنارش نشست و با پدرش تماس گرفت.
.
‌.
.
"پسر مطمئنی خوبی؟"
آرام از روی تخت بلند شد
"بااا دیدی که دکتر چی گفت.یه خراش سطحی بود سه تا بخیه بیشتر نخورد.شلوغش نکن "
تمام دلهره ی مرد بخاطر همسرش بود.میدانست با دیدن دست پسرش آشوب بپا میکند.و خب حسش درست بود.
شب سختی برای میو گذشت.
با مکافات فراوان مادرش را آرام کردند تا از شکایت کردن صرفه نظر کند.
"هنوز نرفته به خدمتت رسیدن؟"ولی حرف های بی حساب خواهرش تلاششان را نابود میکرد.
.
.
.
صبح خسته از اتفاق روز قبل از خواب بیدار شد.ترجیح داد زمانی که برای دوییدن میگذاشت را بخوابد تا روز اول مدرسه را با انرژی شروع کند.
بعد از انجام کارهای اولیه و استخدامش به همراه مدیر وارد کلاس شد تا با شاگردان جدیدش آشنا شود.
ولی این چه بلایی بود که تمامی نداشت؟چرا آن پسر شرور باید جزو شاگردان او باشد؟
از هم جوابی کردن آن پسر عصبی بود.خیلی دلش میخواست خانواده اش را ببیند.حتما نازپرورده ی خانواده اش بود و به کارهای او اهمیت نمیدادند که اینطور بی تربیت بار آمده.
"خودم آدمت میکنم"جمله ای که بارها در ذهن تکرارش میکرد.
آن روز را تلاش کرد دیگا با پسر هم کلام نشود تا روز اولش را خراب تر از این نکند.
بعد از خوردن زنگ پایان مدرسه دانش آموزان یک به یک با لبخند از معلم جذاب و مهربانشان خداحافظی کردن و به شوق کلاس فردا به خانه هایشان رفتند.بجز گالف.
تمام حواس معلم به او و دوستش بود.پشت سرشان آرام در حیاط مدرسه به سمت خروجی میرفت.
مایلد با هیجان در مورد اتفاقاتی با او حرف میزد ولی گالف کلافه از پرچونگی او با دست ضربه ای به پس گردنش زد.
"خفه میشی یا خفت کنم؟"
"هی چرا انقد میزنیم؟مگه بردتم؟"
گالف نیشخندی زد و از سر تا پای اورا از نظر گذراند.زبانش را روی لبش کشید و گاز کوچکی از کنار لبش گرفت.
"با اینکه مال نیستی ولی برده بشی خوبه"
دهان مایلد از این همه عوضی بودن دوستش باز مانده بود.
"وااااو پسر تو خیلی دیوثی"
گالف با خنده سری تکان داد و دوباره به راهش ادامه داد.
"پس بلده بخنده،خب جای شکرش باقیه" این فکر برای میو لبخندی به لبش آورد.
پسر شرور حالا برایش جالب شده بود.
بد نبود برای سرگرمی و سردرآوردن از کارش امروز را تعقیبش میکرد.با فاصله ی زیاد از او حرکت میکرد.
خیلی خوب بود که سراغ تاکسی نمیرفت.
حتما پیاده روی را دوست داشت،شاید هم میخواست دیرتر به خانه برسد.
.
.
.
نزدیک یک فرعی خیلی خلوت شدند.
پسر نگاهی به اطرافش انداخت.میو سریع پشت بشکه ی حلبی تقریبا بزرگی که کنار جاده بود قایم شد.
"یعنی اینجا چیکار داره؟"
آرام سرک کشید.با تلفنش مشغول حرف زدن بود.
"من اومدم.زودتر بیا تا برنگشتم"
کنجکاو شده بود.یعنی چه وجه دیگری را از پسر میدید؟
نمی خواست بیشتر از این از شاگرد مغرورش نا امید شود.
.
.
.
کمی بعد ماشین کنار پای پسر ایستاد و او سوارش شد.
بخاطر دودی بود ماشین دید خوبی نداشت.
چند دقیقه ای را صبر کرد.ولی طاقت نیاورد.بلند شد و بدون اینکه جلب توجه کند خیلی بیخیال و بدون ذره ای نگاه به ماشین آرام از کنارش گذشت و سمت پیچی که نزدیک ماشین بود رفت و همانجا نشست.
"یعنی منو ندید؟حتما ندیده اگه میدید سریع با ماشین فرار میکردن"
.
.
.
پسر دسته پولی را در دست گالف گذاشت
"امیدوارم کافی باشه.تمام پس اندازامو آوردم."
گالف از مقدار پول سری تکان داد
"برای حال کردن تو ماشین کافیه"
نگاهی به سرتا پای پسر کرد
"مرضی که نداری؟اگه چیزیم بشه اولین نفری که میمیره خودتی"
پسر با ترس سرش را تند به چپ و راست تکان داد
"نه پی.من از وقتی در مورد گرایشم فهمیدم دلم میخواست اولین رابطم و با تو داشته باشم.حتی کاندومم با خودم آوردم"
"خوبه.فقط هر چی بوده همینجا خاک میشه.از فردا تو مدرسه با لبخند و نگاه منظور دار نگاهم نمیکنی و پشتم راه نمیفتی.وگرنه زنده بودنت و تضمین نمیکنم"
"بله پی"
"آفرین پسر خوب.حالا بکن ببینم زیر اون لباسا چخبره"
نزدیک پسر شد و میخواست کارش را شروع کند که متوجه نزدیک شدن شخصی به ماشین شد.کمی که دقت کرد مرد را شناخت
"اون دیوث اینجا چیکار میکنه؟"
"تعقیبم کرده یا خونش اینجاهاس؟"
افکار گالف با دیدن بدن پسر دود شد
"به کونم که اون مردک مارو میبینه.به هیچ جام نیست.باید به حالم برسم"
.
.
.
چند دقیقه گذشت.کم کم از فهمیدن اتفاق داخل ماشین نا امید شده بود که صداهایی به گوش رسید و ماشبن شروع به تکان خوردن کرد.
"آاااااههه...آااااههه...پی گااالف...پی خواهش میکنم...پی درد دارم...آااااههه"
"دهنت و ببند بچه.وقتی میخواستی با من سکس کنی باید به اینجاهاشم فکر میکردی.حالام به جز ناله صدایی ازت نشنوم"
میو شوک زده به ماشین خیره بود
"پی گالف؟یعنی ازش کوچیکتره؟سکس؟"
بخاطر چیزهایی که فهمیده بود اخمی به چهره اش آند و از جایش بلند شد.
بدون معطلی به سمت خانه اش حرکت کرد.
"چقد احمقی میو.انتظار داشتی چی ببینی؟گرگ گرگه.ازش بیشتر ازین انتظار نمیرفت.شما عوضیا همتون مثل همید.ازتون متنفرم.توام یکی هستی مثل اون".




《خب دوستان امیدوارم ازین پارت لذت برده باشید.متظر نظراتون هستم.ببخشید که آپ منظمی نداره.چون سرم یه مقدار شلوغه.ولی هر وقت که بتونم براتون مینویسم.
کلی عشقید و دوستتون دارم❤ممنون بابت انرژی هایی که پارت قبل بهم دادید.منتظر انرژی های بیشتری ازتون هستم.ری اکشناتونو برای هر خط کنارش برام بفرستید.کلی ذوق میکنم از کامنتاتون❤❤❤❤》

کلی ذوق میکنم از کامنتاتون❤❤❤❤》

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
NEXT TO YOUWhere stories live. Discover now