part3

90 13 0
                                    

بعد ۵ سال بالاخره تونسته بود اون دوتارو پیدا کنه اما نمیتونست بابتش خوشحال باشه هنوز به خاطر دادی که سر پسر کوچک تر زده بود عذاب وجدان داشت ولی نمیتونست حتی از جاش پاشه

*فلش بک به عقب*
+یونگی یونگی فهمیدم اون دوتا کین بالاخره فهمیدم بعد ۵ سال تونستیم این‌ دوتا هرزه و پیدا کنیم
و سوت زنان و با سرمستی عکس اون سه پسر و گذاشت رویه میز هیونگش
_ اوه ببینم تو که تویه اداره مست نکردی
+اوه هیونگ من اینقد احمق نیستم که قانون هارو زیر پا بزارم حالا هم این دوتارو بخون

در حالی که پوشه هایی که تمام‌ اصلاعات زندگی اون دو پسر توش وجود داشت و میگرفت گفت
_بهتره به ادم ها اونم تویه اداره نگی پلیس جونگکوکا

اما بعد باز کردن و دیدن عکس دوم با شتاب از جاش پاشد جوری که صندلی از پشت سرش افتاد قیافه اون بیبیه خیلی برام اشناس نمیدونم چرا ولی انگار یه جا دیدمش و با بیخیالی ادامسش و فوت کرد و با دندون ترکوند

_اینارو از کجا اوردید نکنه دارید من و سر کار میزارید اصا برو جین و صدا کن
+چی‌ میگی هیونگ دیوونه شدی اون اگه بفهمه من از کجا اینارو اوردم‌ جفتمونو باهم دار میزنه

_نکنه از همون سایت اوردیشون
+سختیش فقط ساختن یه اکانت فیک بود چیز خاصی نبود البته اگه اون ۱۶ میلیون وونی که از  کارت تو برداشتم و از دست رفت و در نظر نگیریم یونگی هیونگ
و با لبخند مسخره ای به پسر بزرگتر روبروش نگاه کرد 

_کوک همین الان برو بیرون میخوام تنها باشم
+به خاطر ۱۶ میلیون تو که میلیارد ها وون داری این خسیس بازیا چیه
_خفه شو میدونی چه گندی زدی فقط گمشو بیرون

*پایان فلش بک*

در اصل اصلا براش مهم نبود سیستم اداره ممکنه هک شه یا چیز دیگه ای
الان مهم این بود پارک جیمین دقیقا یکی از زیر دستایه اون بود و در هر صورت نمیتونست اونو گول بزنه پس باید به سراغ گزینه بعدی میرفت کیم تهیونگ به بازی گرفتن احساسات دونفر زیادی کار سختی نبود ولی اون از قلب بی جنبه خودش خبر داشت

جیمین دوست پسرش بود هرکسیم جایه یونگی بود اول به خاطر تفریح میرفت باهاش و بعدش با حسادتا و غرغرایه کیوتش عاشقش میشد ولی اون عاشق نشده بود دوسش داشت بهش وابسته بود

حتی اگه کل زندگیشم به دروغ میگذروند حاضر بود بهش بگه عاشقشه اما اون فقط وابستش بود و عاشق این وابستگی بود نه خود جیمین

تصمیم گرفت گوشیه قدیمیشو روشن کنه اون گوشی همه چتایه خودش و جیمین کیساشون فیلماشون تمام خاطراتشونو تو خودش حفظ کرده بود با اینکه حتی با نگاه کردن به اون گوشی عذاب وجدان میگرفت ولی به اینکه دوباره وارد اغوش اون دستایه کوچیک شه می ارزید

سیم کارتش هنوز روش بود پس بدون معطلی اونو روشن کرد شاید عجیب به نظر میومد ولی اون گوشی تویه جیب کتاش سوییشراتش  بود تو جیب شلوارش
یا حتی زیر شلوارش با اینکه راه رفتن سخت میشد ولی وابستش بود

بدون توجه به افکارش به سمت کتش رفت گوشی رو برداشت بعد چند دقیقه که روشن شد با دیدن والپیپر بغض تو گلوش اومد

بعد ازدواج جنی و جیمین عکسشونو گذاشته بود و بازم احساس عذاب وجدان به خاطر به بازی گرفتن پاک ترین فرشته جهان اما این فرشته چطور میتونست دستور قتل ادمارو مثل لیست خرید به یه خدمتکار به یه قاتل بده یا بهتر بشه گفت به تهیونگ بده

اون فرشته نبود اون الان فرشته مرگ بود ولی بازم دوست داشتنی

به تعداد میس کال ها نگاهی انداخت اما امارش یکم غیر قابل درک بود چطور میشد تویه ۵ سال فقط ۱۰ تا میسکال گرفت به تاریخ هاشون نگاه کرد تویه سال نو و تویه تاریخ تولدش هرسال یه میسکال مینداخت یعنی اصا براش مهم نبوده سریع به سمت مسیج هاش رفت اما با خوندن اون مسیج ها قلبش شکست خیلی شکست
تک تک ارزوهاش و براش نوشته بود حتی تشبیه هاشم براش بغض اور بود حالا فهمید چرا زنگ نمیزده
ادمی که رفته زنگ زدن بهش بی معنیه کاملا بی معنی

"اما یه بچه همیشه نیاز داره از مادرش شیر بخوره و تو به من شیشه شیر دادی به جایه اینکه شیره وجودت و بهم بدی"

"بعد توهم میتونم هنوز سوییت بمونم؟ یا زیر چشام مث جنی سیاه میشع؟"

"اوا یونگی امروز تولدته
تولدت مبارک کسی که قرار نیست هیچ وقت برگردی^^"

و یه عالمه پیام هایه دیگه

تک شماره ای که تویه اون گوشی بودو گرفت
"برایه برقراری تماس به شماره .... زنگ بزنید"
دکمه اوکی رو زد و به اون شماره زنگ زد با پیچیدن صدا تو گوشی

*******************************
لاو یو اوری بادی^^

NO!:)Where stories live. Discover now