با اومدن نامجون داخل اتاق از جاش بلند شد
-چیشد هیونگ؟
در حالی که عرق پیشونشو پاک میکرد ، لیوان آبی برای خودش ریخت
-اینجا فرانسه اس کوک ، توقع نداری که مثل سئول دست و بالم باز باشه؟
ناامید خودشو پرت کرد رو مبل و سرشو میون دستاش گرفت
-همش تقصیر من بود.
از پشت کانتر بیرون اومد و کنار کوک نشست
-اینقدر خود خوری نکن پسر، با پلیس فرانسه هماهنگ شده ولی اگه کاری نکنن با رییس صحبت کردم که پلیس اینترنشنالو وارد ماجرا کنیم.
بی رمق سری تکون داد
-سرم درد میکنه هیونگ ، میرم یکم چشمامو استراحت بدم.
نامجون باشه ای گفت که رفت تو اتاق و درو بست ؛ خیره شد به تخت خوابشون که هنوز از باهم بودن دو روز پیششون بهم ریخته بود
-پیدات میکنم جیمینا ، قول میدم...
Flash back:
از پنجره ی اتاق خیره به برج ایفل بود که میون چراغای روشن شهر خودنمایی میکرد. جرعه ای از ماکیاتوشو خورد که کمر باریکش از پشت قفل دستای بزرگ کوک شد
-هانی
-یا کوک ترسیدم!
خندید و سرشو میون گردنش فرو برد
-بیبی ، برای چی باید ازم بترسی ، چیزی که ترسناکه این پایینه.
و با خباثت دیکشو به باسن جیمین فشار داد که جیمین قهوه اشو رو عسلی کنار پنجره گذاشت و برگشت سمتش. لب پایینشو گازی گرفت که کوک خمار نگاهش کرد
-اشتباه نکن لاو چیزی که ترسناکه...
گوش کوکی رو گرفت و پیچوند که آخ کوک بالا گرفت
-جیمینیه که دوس پسرش بهش قول داده میبرتش گردش ولی هنوز نبرده.
-آخ ولم کن جیمینا ، اومده بودم بگم حاضر شی بریم ، یا گوشم کنده شد.
گوششو ول کرد و رفت سمت اتاق
-به نفعته بهم خوش بگذره وگرنه منم میزنم زیر قولم.
وسرخوش به غر زدنای کوکی خندید.
خیابونای پاریس بهش حس زندگی میدادن ؛ به جنب و جوش مردم نگاه میکرد و انگشتاشو بیشتر لای انگشتای کوک فشار میداد.
با صدای سوت و جیغ از میدون بزرگ خیابونی که توش بودن توجهشون به اونجا جلب شد و با دیدن جمعیت تقریبا زیاد دور میدون جیمین به وجد اومد
-کوک بریم ببینیم چخبره؟
اخمی کرد
-بادیگاردی باهامون نیست جیمینا ، ممکنه خطرناک باشه.
کمی جلو اومد و بازوشو گرفت و ماسکشو پایین داد
-بادیگارد اصلی من پیشمه و نمیذاره اتفاقی بیوفته هوم؟
چشمی براش چرخوند و چونه اشو تو دستش گرفت
-فکر نکن این کیوت بازیات بدون جواب میمونه مستر پارک!
زبونی به لب پایینش کشید و زمزمه کرد
-من همیشه منتظر جواباتم مستر جئون.
وماسکشو بالا کشید و سرخوش کوکی رو سمت جمعیت کشید. نگاهی به انگشتای قفل شده اشون بعد به جیمین که جلوش راه میرفت و دستشو میکشید انداخت.
تیشرت مشکی رنگش با شلوار لی زاپ دارش به قدری گشاد بودن که هیکل ظریف اما ورزیده شو قاب گرفتن بودن ، موهاشو با ضرب و زور و کلی دعوا با استایلیستش مشکی کرده بود و حالا چتریاش به طرز کیوتی رو پیشونیش بودن.
یاد دعواهای جیمین با استایلیستش که افتاد ناخودآگاه خنده ریزی کرد
-“من دلم میخواد سفری که با دوست پسرم میرمو با قیافه خودم برم ، نونا چه اصراری داری موهامو رنگ کنم؟"
اون پسر در همه حال کیوت بود اما موقع عصبانیت مثل یه ببر وحشی غرش میکرد ، جوری که کوکم ازش حساب میبرد!
با دیدن پسرا و دخترای جوونی که مردم دوره شون کرده بودن و مشغول رقص بودن جیمین به وجد اومد و کمی جلو تر رفتن.
کوک میدونست حرف رقصیدن که باشه هیچ چیز و هیچکسی جلودار دوست پسرش نیست ، پس بدون هیچ حرفی وول خوردن جیمینو با لذت تماشا کرد.
بدنشو با تمام مهارت پیچ و تاب میداد و کوک از خودش ممنون بود که مجبورش کرده بود حداقل ماسک بزنه و تقریبا نصف صورتش زیر ماسک پنهان شده بود.
توجه یکی از دخترا به جیمینی که تو ریتم موسیقی گمشده بود جلب شد و با جیغ دوید سمتشو اونو کشید وسط ؛ میدونست قانون اینجور مسابقه هاو ایونتا همینه پس سعی کرد ریلکس باشه و کاری نکنه که بقیه بهشون مشکوک یا حساس بشن.
وسط یکی از بزرگترین خیابونای فرانسه ، در حالی که نورای زرد رنگی که با رنگای دیگه ی چراغا قاطی شده بود و برج ایفل انگار برای تجلیل از اون با اقتدار هرچه تمام جلوش قد برافراشته بود با تمام حس و حالش داشت میرقصید. باد ملایم لای موهاش میرفتن و حس لذتشو بیشتر میکردن.
بی مهابا میرقصید و توجه همه رو به خودش جلب کرده بود وجمعیت به وجد اومده مشتاق بودن تا ماسک از روی صورت اون پسر کنار بره ؛ قطعا کسی که هیکل و چشمایی به اون زیبایی داشت اگر کل صورتش نمایان میشد ضربه آخرو هم به مخاطباش وارد میکرد.
دختر پارتنری که باهاش میرقصید جلو اومد و تو یه حرکت ماسک صورتشو کند که جیمین خشک شد.
با داد زدن یه نفر از لا به لای جمعیت کوک تازه به خودش اومد
-هی پسر ، اون پارک جیمینه!
فقط فهمید که دوید سمت جیمین و بعد کول کردنش سعی کرد از اون همهمه و جمعیت عبور کنه.
با سرعت لا به لای کوچه ها میدوید و توجهی به جیمین که رو کولش مثل گونی برنج بالا و پایین میشد نداشت. وقتی حس کرد دیگه کسی دنبالشون نیست وایساد و جیمینو پایین گذاشت ؛ نفس نفس میزد و سینه اش خس خس میکرد.
با دستاش صورت کوکیو قاب گرفت
-خوبی بیب؟
-نزدیک بود همونجا هرکی یه قسمت از تو رو به عنوان پارت متبرک از پارک جیمین بکنه و ببره ؛ بعد تو میپرسی خوبم؟
کوچه تقریبا نیمه تاریک بود و هیچکسی اونجا نبود ، دونه های عرق از پیشونی کوک سرمیخوردن و تا پایین گلوش میومدن و تو اون نور کم ترکیب جذابی با پوست گندم گونش ایجاد کرده بودن.
میتونست جلوی اونهمه جذابیت مقاومت کنه؟
قطعا نه!
روی نوک پاش بلند شد تا هم قد کوک بشه و بوسه آرومی رو لباش گذاشت ؛ انقدر آروم که حتی هرم نفساشم رو لباش حس نشدن.
لب زیرینشو داخل دهنش کشید که جیمین به عادت همیشه خودشو لای بازوهای کوک ول کرد.
یه بوسه شیرین تو پس کوچه های پاریس میتونست آرزوی هر زوجی باشه که اونا الان بهش رسیده بودن.
مک دیگه ای به لبش زد و رو دستاش بلندش کرد
-فک نکنم دلت بخواد اینجا ترتیبتو بدم جیمینا!
نگاه چپی بهش انداخت و خواست از بغلش بیرون بیاد که کوک خنده مستانه ای کرد و محکم نگهش داشت
-هی هی ، شوخی کردم.
ضربه ای به پیشونیش زد
-فک نکن شرطم یادم رفته ، این بوسه ام فقط محض تشکر برای جیم زدنمون بود.
سرشو نزدیک صورت جیمین کرد و مماس با لباش جوری که موقع حرف زدن لباشون بهم برخورد میکرد گفت
-مطمئنی میتونی در برابرم مقاومت کنی؟
سرشو برد زیر گوش کوک و نفسشو تقریبا تو گردنش خالی کرد که کوک کمی شل شد ، لبخند خبیثی زد
-حتما میتونم وقتی پای گردش و خوشگذرونی وسط باشه بیب.
و از بغل کوک شوک زده بیرون پرید و سرخوش دوید ؛ کوک که انگار تازه به خودش اومده باشه دنبالش رفت
-صبر کن جیمینا ، به عواقب کاراتم فکر کن.
اما مگه کسی میتونست جیمینی رو که سرخوش میخندید و میدوید رو متوقف کنه؟
.
.
.
با ورودشون به رستوران بعد از چک کردن اسمشون گارسون به سمت میزشون راهنماییشون کرد ؛ اگه به اختیار خودش بود تو قسمت vip یه میز خصوصی رزرو میکرد اما امشب شب جیمین بود و کوک نمیتونست در برابر پسر کیوتش که با یه درخواست ساده قانعش کرده بود بین بقیه میزا جا بگیره مقاومت کنه.
با اومدن غذاها از افکارش بیرون اومد و بعد از دادن انعام به گارسون مرخصش کرد.
نگاهی به قیافه ذوق زده جیمین انداخت
-شامپاینا و استیکای اینجا بی نظیرن کوک.
و تکه ای گوشت برید و گرفت طرفش
-بیب ، دارن نگاهمون میکنن.
چشماشو تو حدقه چرخوند
-میخوای باور کنم کسی که جلوی همه کارمندای شرکتش منو بوسید الان از گرفتن یه تیکه گوشت جلوی آدمای غریبه خجالت میکشه؟
سری تکون داد و ریز خندید
-امشب کلا کمر به خراب کردن من بستی نه؟
کمی خم شد جلو و تیکه گوشتو داخل دهن کوک گذاشت
-عا عا ، فقط میخوام کمی اذیتت کنم همین.
و تیکه کوچیک دیگه ای از گوشتم داخل دهن خودش گذاشت و با لذت جوید ؛ گیلاسو تا نصف پر از شامپاین سرخ رنگ کرد و گرفت سمت جیمین و گیلاس خودشم پر کرد. گیلاساشونو بهم کوبیدن که جیمین با نگاه ذوق زده ای گفت
-سالگردمون مبارک کوک.
لبخند شیرینی زد
-سالگرد برای من بودنت مبارک جیمینی.
و جرعه ای از شامپاینشو نوشید.
حق با جیمین بود ، بافت نرم و آبدار گوشت با ترکیب اون شامپاین اصل فرانسوی یه طعم به یادموندنی درست میکرد ؛ اون پسر همیشه پیشنهاد بهترینارو بهش میداد.
با اومدن سالاد استرالیایی که سفارش داده بود کوک غرولندی کرد
-امشب داری زیاده روی میکنی و از فردا میخوای لب به هیچی نزنی که پرخوری کردم و باید رژیم بگیرم.
-نترس بیب ، دوس پسرم انقدری ازم کار میکشه که حرارت بدنم دائما بالا باشه و در حال چربی سوزی!
لعنت بهش ، جیمین میخواست امشب رسما دیوونه اش کنه؟
خب باید بهش تبریک میگفت چون موفق شده بود!
خم شد سمت جیمین و سس رو لبشو پاک کرد و انگشت سسیشو داخل دهنش برد
-لعنت بهت جیمینا ، قول نمیدم فردا اصلا بتونی راه بری.
و چشماشو با حرص بست و شامپاین تو گیلاسشو یه ضرب بالا رفت.
ساعت از نیمه شب گذشته بود اما خیابونا پر بودن از آدمای بزرگ و کوچیک ، زوجای پیر و جوونی که کنار رود سن با لذت راه میرفتن و صدای خنده های آروم و بلندشون گوش نواز بود.
-امشب خسته ای فردا موقع غروب میریم بالای برج که بتونی غروبو از اونجا ببینی هوم؟
بازوشو که لای انگشتاش گرفته بود کمی فشار داد
-هرچی تو بگی.
لبخند نمکینی زد
-امشب واقعا بهم خوش گذشت کوک ، ممنون بابت همه چی.
با دست مخالفش موهاشو کمی بهم ریخت و بعد از گرفتن تاکسی ای به سمت هتل رفتن.
با ورودشون به اتاق جیمین دماغشو چین داد
-چجوری منو تو بغلت تحمل میکردی؟
کوک با تعجب برگشت سمتش
-بوی گند عرق میدم.
و بدون هیچ حرفی تن پوش و مایوشو برداشت و از در بیرون زد.
سری تکون داد و دنبالش راه افتاد
-حس مادری رو دارم که هر ثانیه باید مواظب بچه ی دوسالش باشه که دست به هیچی نزنه تا آسیب نبینه.
بهش رسید
-چرا انقدر بی پروایی جیمینا؟
-چون دوس پسرم آقای جئونه.
چشماشو تو حدقه چرخوند
-میشه انقدر زبون نریزی؟
-نوپ ، اگه زبون نمیریختم اصلا الان برای تو نبودم.
با یه هماهنگی کوچیک کل استخر رزرو شد و کسی جز کوک و جیمین اونجا نبودن ؛ البته هیچ آدم عاقلی ساعت دو صبح نمیرفت استخر!
از آب بیرون اومد و رو یکی از صندلیای ماساژ دراز کشید ، خلسه آرومی تو وجودش نشسته بود.
شنا کردن تو هوای آزاد زیر لامپای رنگی ای که از کنار دیوارای اتاقای سونا و ماساژ تعبیه شده بود کنار باد ملایم میتونست هرکسی رو به اون خلسه دعوت کنه و کوک از اون قاعده مستثنا نبود ، هرچند استرس اتفاق سرشبم تقریبا دخیل بود.
با برخورد انگشتای جیمین به سرشونه هاش هوم کشداری کشید که جیمین رو کمرش نشست
-میبینم که یکی اینجا خسته اس.
و شروع به ماساژ دادن کمرش کرد.
حرکت دورانی انگشتای گرمش رو پوست سرد کمرش همزمان باعث میشد که هم کرخت بشه و هم دلش بخواد یه ممنوعه ی دیگه رو با جیمین تجربه کنه اما اونجا کره نبود که با استفاده از اسم و مقامش کاری کنه که دوربینای امنیتی استخر برای چندساعت خاموش بشن و انگار اتفاقی نیوفتاده.
زیر لب فحشی داد و چرخید که جیمین نقی زد
-یا نزدیک بود بیوفتم.
اما با بلند شدن یهویی کوک و بغل کردنش چشماش گرد شدن و دیگه حرفی نزد.
با ورودشون به اتاق ، بدون هیچ حرفی تن پوش جیمینو از تنش درآورد و سر تا پاشو برانداز کرد ؛ حس کرد گوشاش داغ شدن
-کوک ، من یکم ، ام خب معذبم.
نگاهشو بهش دوخت و کمی نزدیکش شد و صورتشو با دستاش قاب گرفت
-بعد یکسال هنوز ازم معذبی بیب؟
لب زیرینشو گزید که کوک بدون معطلی بوسه خیسی رو شروع کرد.
از زیر روناش گرفت و بلندش کرد که جیمین پاهاشو دور کمرش حلقه کرد.
میون بوسشون هوم کشداری کشید و راضی از موقعیتی که پیش اومده با دستاش کشاله های جیمینو کمی از هم فاصله داد و انگشت فاکشو وارد جیمین کرد.
ناله خفیفی میون لباش کرد و چنگی به کمرش انداخت اما با مکیده شدن لب پاییش دوباره شل شد. کوک انگار میدونست تو هر موقعیتی چیکار بکنه تا آروم بشه.
انگشت دومشو که واردش کرد لباشو جدا کرد و بی طاقت ناله ای کرد ، کوک سرشو برد زیر گردنشو مشغول کیس مارک کردن گردن سفید و کشیده اش شد ؛ زبونی روی ترقوه اش کشید که جیمین آه خفیفی کشید و کمی لرزید.
-اوم بیب ، امشب قرار نیست به این زودی تموم بشه پس حسابی خوددار باش.
نفسشو با فشار بیرون داد
-لعنت بهت جانگکوکا.
خنده آرومی کرد و آروم رو تختشون گذاشتش ؛ جیمین میدونست کوک چی میخواد پس بی هیچ حرفی چهار دست و پا رو تخت نشست.
توقع داشت سفتی دیک کوکی رو رو ورودیش حس کنه اما با برخورد زبون گرمش با شوک و لذت ناله ای کرد و بدنش به قدری شل شد که اختیار انجام هر کاری رو ازش گرفت.
صدای ناله هاش دیگه دست خودش نبودن و کوک از دیدن اون صحنه غرق لذت بود.
ازش جدا شد و برش گردوند سمت خودش ، جیمین کامل رو تخت دراز کشیده بود و با چشمای هورنی و خمارش زل زده بود بهش.
بوسه کوتاهی رو لباش نشوند و ازش جدا شد ؛ انگشتاشو کمی خیس کرد و دوباره واردش کرد که جیمین بدنشو تابی داد و کمرشو قوس داد.
با بدن سفیدش و موهای مشکیش که خیس بودن و به پیشونیش چسبیده بودن شبیه نقاشیای قرون وسطی شده بود.
انگشتاشو خارج کرد و دیک سفت شده اشو واردش کرد که صدای آه جفتشون بالا رفت
-جیمینا
و ناله ای کرد ، هربار فکر میکرد که دفعه بعد قراره کمی از تنگیش کم بشه و هربارم به همون تنگی قبل بود. ورودی تنگش دیکشو کامل گرفته بود و میدونست دو سه ضربه اولش قراره برای جیمین دردناک باشه ،پس کمی صبر کرد و با حلقه کردن انگشتاش دور دیک جیمین شروع به هندجاب کرد.
حس لذت و درد تنها حسی بود که داشت و به نظرش اون درد شیرین ترین دردی بود که تجربه اش کرده بود و میتونست قسم بخوره که معتادش شده بود.
نگاهشو به کوک دوخت ، میدونست داره اذیت میشه پس بدون اینکه اجازه بده دیکش ازش خارج شه کوکی رو دراز کرد و خودشم روش نشست.
آروم رو دیکش خودشو حرکت داد و بالا و پایین شد ، حس میکرد پوست تنش هر لحظه ممکنه پاره بشه اما ادامه داد.
سرشو به عقب پرت کرده بود و بدون هیچ ابایی ناله میکرد ؛ روناشو گرفت و جیمینو خم کرد رو خودشو با دستش جیمینو حرکت داد
-اینجوری راحت تری بیب؟
سری تکون داد و گردن کوکی رو بین لباش گرفت.
با برخورد سر دیک کوک به پروستاتش دیگه نتونست خودشو نگهداره و با اه بلندی رو شکم کوک خالی شد.
خنده آرومی کرد
-خوبه بیب چند ثانیه صبر کنی تموم میشه.
و ضربه هاشو با شدت ادامه داد.
با گرم شدن سوراخش از کام کوک ، آه کشداری کشید و خودشو تو بغلش گلوله کرد.
میدونست خسته اس پس آروم خودشو ازش خارج کرد و از کنارش بلند شد ؛ بعد از تمیز کردن خودشو جیمین ، کنارش خزید و بعد از بوسیدن لبای پف کرده اش تقریبا از شدت خستگی بیهوش شد.
.
.
.
نگاهی به جیمین که کلافه رو صندلی خودشو باد میزد انداخت و خنده کوتاهی کرد که با برخورد باکس تیشو به صورتش خنده اشو خورد
-چرا میزنی خب؟
فوش غلیظی بهش داد
-همش تقصیر توعه ، اگر تو مخالفت میکردی مجبور نبودم دوباره موهامو رنگ کنم.
و بغ کرده لباشو داد جلو
-موهای مشکی نازنینم.
صدای قهقهه کوک بالا گرفت
-هانی ، قرار نیست زیاد تغییر کنی ، از اون گذشته تو متن قرار داد با مجله قید شده بود و من نمیتونستم کاری بکنم.
چشم غره ای براش رفت و حرفی نزد ، کوک با دلجویی جلوی پاش زانو زد
-اینجوری دوباره میتونم تو تخت خواب جوجه رنگی صدات کنم هوم؟
لپشو از داخل گزید
-داری مقدمه چینی میکنی که دوباره تو تخت خواب ددی بشی هوم؟
انگشتاشو نوازش وار رو روناش کشید
-مگه تو از اینکه بیبی من باشی بدت میاد؟
کمی خم شد جلو
-اگه تو باشی پارک جیمین از هیچی بدش...
ادامه حرفش با ورود میکاپ ارتیست مجله نصفه موند و کوک به سرعت از جاش بلند شد.
مشغول کتاب خوندن بود که با دیدن جیمین که زیر دست میکاپ ارتیست خواب رفته بود ریز خندید.
با لوندی هرچه تمام جلوی فلشای دوربینا ژست میگرفت و زیبایی خلقتو به رخ میکشید.
از لباسای تاکسیدو و اتو کشیده گرفته تا لباسای اسپرت و لش همه تو تنش بی نظیر میشدن.
لباسای خودشو پوشید و از اتاق بیرون اومد که یکی از عکاسا سوتی زد
-آقای پارک میشه یه عکسم با همین استایل ازتون بگیرم؟
نگاهی به خودش انداخت و نگاه سوالی ای به کوک کرد که کوک چشماشو به نشونه تایید باز و بسته کرد.
تو اون بافت نازک کرم رنگ گشادش با شلوار لی جذبش شبیه بیبیا شده بود و کی میتونست به اون استایل نه بگه.
استدیو تقریبا خالی شده بود و کسی جز عکاس و کوک و جیمین اونجا نبودن ، عکاس بعد این که عکسارو چک کرد لبخند رضایت بخشی زد
-عالی شدن.
کمی من من کرد و آخر کمی جرئت به خرج داد و گفت
-میدونم زیاده رویه اما میشه یه عکس کاپلی ازتون بگیرم؟
جیمین خواست مخالفت کنه که دختر پیش دستی کرد
-عکسو همینجا بهتون تحویل میدم و از دوربینم پاکش میکنم ، قول میدم.
و با زرنگی گفت
-حیفه همچین استایلیو کنار هم از دست بدین.
روی مبل نشست و سعی کرد عادی باشه ، جیمین روی پاهاش نشست و دست کوک زیر بافتش خزید و دستای جیمین رو شونه هاش ثابت شد.
با صدای دخترک چشمای ملتهبشونو از هم برداشتن و خیره شدن به دوربین.
توی ماشین نشسته بود و با لبخند خیره به عکسشون بود
-خوبه که گذاشتیم این عکسو بندازه.
نگاهی به جیمین که رو شونه اش خواب رفته بود انداخت و سری تکون داد.
.
.
.
از شیشه دودی ماشین نگاهی بهشون که وارد هتل شدن انداخت و پوزخندی زد
-اگه فکر کردی به همین راحتی از دستت میدم کور خوندی جئون جانگکوک ، آرزوی بودن باهاشو به دلت میذارم.
Present:
از شدت دردی که تو بدنش احساس میکرد دلش میخواست محکم داد بزنه اما دهنشم بسته بود ؛ سه روز میشد که تو اون اتاق تاریک و نمور بود و به هیچ چی جز اب لب نزده بود.
دلش میخواست همه این اتفاقا فقط یه کابوس بود و کوک الان بیدارش میکرد و بغلش میکرد کنار گوشش آروم زمزمه میکرد که
“ششش ، چیزی نیست جیمینا ، فقط یه کابوس بود که تموم شد. آروم باش من دیگه پیشتم."
دلش گرمی نفساشو کنار گوشش میخواست وقتی ترسیده بود اما انگار این کابوس واقعی تر از بقیه کابوساش بود و حالا حالا ها قصد تمومی نداشت!
.
.
.
داد بلندی زد و مشت محکمشو به دیوار کوبید.
نامجون کنارش رفت و سعی کرد آرومش کنه اما انگار دیگه هیچکس جلودار خشمش نبود
-اون دختره ی احمق ، باید میفهمیدم همش کار خودشه.
نامجون بازوهاشو گرفت
-آروم باش کوک پیداش میکنیم.
-چطوری آروم باشم هیونگ؟ جیمین میدونست که تو گردنبدش یه ردیاب هست و فقط کافیه کمی آب بهش بزنه تا فعال بشه.
چشماشو با دستاش فشار داد
-مطمئنم یه بلایی سرش آوردن که تا الان اینکارو نکرده.
کنار دیوار نشست و صدای خسته اش بلند شد
-باید چیکار کنم هیونگ؟ ازدواج با هانا یعنی مرگ خودم و رد کردن پیشنهادش یعنی از دست دادن جیمین.
صداش بیشتر تحلیل رفت
-هرچند اگه تا الانم بلایی سرش نیاورده باشه.
کلافه و عصبی از سوئیت بیرون اومد ؛ اون تنها کسی بود که اون بچه ها داشتن و حالا که لازمش داشتن هیچکاری نتونسته بود براشون بکنه.
-تا شب پیدات میکنم جیمین ، قسم میخورم.
.
.
.
با وارد شدن هانا به اتاق چشماشو با نفرت ازش گرفت و به دیوار کناریش دوخت ؛ دلش میخواست دست و پاهاش بسته نبود یه جوری اون دختره رو به فاک میداد تا دیگه اینجوری جلوش قد علم نکنه.
صورتشو میون انکشتای کشیده اش گرفت و برش گردوند سمت خودش و نچ نچی کرد
-حیف صورت به این زیبایی نیست که اینجوری زیر مشت و لگد له شده؟
عکس العملی نشون نداد که هانا خندید
-اوه آقای جئون کجاست تا ببینه چه بلایی سر سوپرمدل جذاب و سکسیش اوردم.
موهای لختشو کنار داد و رو پاهای جیمین نشست.
از اونهمه نزدیکی حالش بهم میخورد و دلش میخواست هر لحظه روش بالا بیاره.
با چشمای دریده بهش خیره شد کن هانا خم شد کنار گوشش
-دوست پسر جذابت بیشتر از دوتا راه برای انتخاب کردن نداره ؛ یا پیشنهاد ازدواج منو رد میکنه و اونموقع...
چنگی به پشت موهاش زد
-میمونیم من و تو یا ام که قبول میکنه و تو مجبوری مثل یه تیکه آشغال از زندگیمون پرت شی بیرون.
و خنده بلندی کرد
-هرچند بعید میدونم جئون اهمیتی به زنده یا مرده بودنت بده چون گفت حاضره بمیره اما تن به ازدواج با من نده.
نفساش تند و منقطع شده بود ، هانا فکر کرد میخواد گریه کنه و از روی عمد برای دیدن شکستن جیمین چسب رو دهنشو باز کرد که برعکس انتظارش جیمین بلند خندید
-چرا فکر کردی من اجازه میدم با کوک ازدواج کنی؟
خصمانه خودشو تکون داد که هانا تلویی خورد و از پاش افتاد زمین.
-اینو مطمئن باش تو هیچ چاره ای جز کشتن من نداری لی هانا ؛ چون در هر صورت قرار نیست بذارم دستت به دوست پسرم...
مکث کرد
-یا شایدم بهتره بگم نامزدم برسه.
با عصبانیت خواست از اتاق بیرون بیاد که صدای جیمین مثل مته مغزشو سوراخ کرد
با طعنه گفت
-اگه نمیخوای اتاق سلطنتیتو به گوه بکشم به افراد نره غولت بگو که دست و پاهامو باز کنن ، باید برم سرویس.
با عصبانیت جیغی کشید و افرادشو صدا زد.
همه بدنش درد میکرد اما از اینکه تونسته بود هانارو اونجوری بچزونه کمی احساس دردش کم شده بود.
با هر فلاکتی که بود که خودشو به سرویس رسوند و رو لبه توالت نشست
-سرویسشون از اتاقی که من توشم تمیز تره!
و عصبی خندید.
هر نفسی که میکشید قفسه سینه اش به شدت درد میکرد و میدونست که احتمالا یکی از دنده هاش شکسته.
با درد از جاش بلند شد و شیر آبو باز کرد ، گردنبندشو از گردنش در آورد
-امیدوارم زیر اونهمه کتک حداقل تو سالم مونده باشی ، تنها امیدم تویی.
و گردنبندو گرفت زیر آب که نور ابی رنگی روشن شد ؛ خوشحال از زیر آب کشیدش بیرون و سعی کرد از خوشحالی فریاد نزنه. گردنبدو تو جیب شلوارش گذاشت تا کسی متوجه نور آبی ردیاب نشه و از سرویس بیرون اومد
-زود بیا کوک ، دیگه نمیتونم تحمل کنم.
.
.
.
با نزدیک شدنشون به محل ردیاب جلیقه ضد گلوله ای به کوک داد
-خیلی کله شقی.
-جیمین دوس پسرمه هیونگ ، توقع نداشتی که تو هتل بشینم و لیموناد بخورم تا تو نجاتش بدی و بیاریش؟
سری تکون داد و بعد چک کردن خشاب کلت اونو به کوک داد
-مجوز تیر داری اما حدالامکان سعی کن درگیر نشی.
کوک سری تکون داد و با ایستادن ماشین ازش پیدا شد ؛ خونه تقریبا با افراد سیاه پوش نیروی ویژه محاصره شده بود.
حدود نیم ساعت بعد صدای گلوله همه جا رو گرفته بود ، به جای ترسیدن بیشتر شوق داشت و منتظر کوک بود.
آروم از کنار بقیه میگذشت و سعی میکرد توجه بقیه رو به خودش جلب نکنه. با ورودش به راهروی طبقه بالا نفسشو عمیق بیرون داد و آروم و با احتیاط یکی یکی شروع به چک کردن اتاقا کرد.
آخرین اتاقو که خالی دید عصبی ضربه ای به شقیقه اش زد
-فکر کن جئون ، مغزتو به کار بنداز.
مثل روشن شدن یه چراغ نگاهش به سقف بالای سرش افتاد
-اتاق زیر شیروونی!
با باز شدن در اتاق و دیدن قامت کوک لای در حس کرد خون تو رگاش جریان گرفت ؛ تو هر موقعیتی غیر از الان بود و کوکو با اون استایل میدید ساده ازش نمیگذشت!
موهای بلند و مشکیشو از بالا با کش بسته بود و تو اون لباسای سر تا پا مشکیه نظامی زیاد از حد جذاب شده بود. صدای تحلیل رفته اش بلند شد
-بالاخره اومدی؟
شوک زده به صورت کبود و لبای خون مرده جیمین نگاه میکرد
-تا فردا میخوای همونجا وایسی و نگام کنی؟
عصبانیتش به اوج رسید و رفت سمت جیمین
-خودم اون هرزه رو میکشم.
دنبال جیمین و کوک میگشت که با دیدن هانا که آروم از پله ها بالا میرفت دنبالش راه افتاد.
با رسیدنشون به اتاق بالای شیروونی و دیدن کوک که داشت دست و پای جیمینو باز میکرد نفس عمیقی کشید اما با دیدن اسلحه تو دست هانا با سرعت دوید سمتش.
با صدای شلیک هردو شوک زده برگشتن سمت در که با دیدن نامجونی که دستش رو پهلوش بود کوک داد بلندی کشید و بدون هیچ معطلی ای اسلحشو سمت هانا نشونه گرفت...
.
.
.
صدای آژیر ماشینای پلیس و آمبولانس کل خیابونو گرفته بود و خبرنگارا با سرعت داشتن جلوی خونه گزارش تهیه میکردن
“آدم ربایی و اقدام به قتل سوپر مدل شرکت جئون توسط وارث خانواده لی"
“رسوایی هانا لی برای دسیسه ی ازدواجش با جئون جانگکوک برملا شد"
با ریموت تی وی رو خاموش کرد و نشست رو صندلی کنار تخت نامجون و ویلچر جیمینم چرخوند سمت خودش
-خوبه که جفتتونم سالمید.
جیمین لگد آرومی به پاش زد
-اگه شکستن دوتا دنده و خورد شدن استخون دستم و تیر خوردن تو پهلوی هیونگ از نظر تو سالم موندنه بله خداروشکر که سالمیم.
خنده ی آرومی کرد
-معذرت میخوام که اینجوری شد.
با درد کمی خم شد جلو و زیر گلوشو بوسید
-برای چیزی که مقصر نیستی عذرخواهی نکن.
-قول میدم تو برایتون هیچ دردسری تهدیدت نکنه.
چشماشو گرد کرد
-نه!
-آره!
صدای خشدار نامجون باعث شد از هم فاصله بگیرن
-اگه ضمانت جانیمو تضمین میکنید باهاتون بیام ؛ در غیر این صورت کره و دفتر کار آرومم تو سئول بی صبرانه منتظر منن.
صدای خندشون بالا رفت و کوک با خباثت تمام بلیط سه نفره ای که برای یک هفته بعد به مقصد برایتون رزرو کرده بودو نشونشون داد
-یه دردسر دیگه در انتطارته نامجون شی...
YOU ARE READING
𝐎𝐟𝐟 𝐏𝐚𝐫𝐢𝐬 𝐒𝐞𝐢𝐧𝐞ꞋꞌꞋꞌ
Romance⟢ 𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕◞ °° با دستاش صورت کوکیو قاب گرفت -خوبی بیب؟ -نزدیک بود همونجا هرکی یه قسمت از تو رو به عنوان پارت متبرک از پارک جیمین بکنه و ببره ؛ بعد تو میپرسی خوبم؟ کوچه تقریبا نیمه تاریک بود و هیچکسی اونجا نبود ، دونه های عرق از پیشونی کوک س...