پارت 2

1K 178 130
                                    


یک ماه از آمدنش میگذشت،
طی یه قرارداد نانوشته هیچکدام دیگر درباره رابطه جین حرف نزدند.

جین عملاً جایی برای رفتن نداشت و تهیونگ شدیدا از همخانه شدن با او استقبال کرد.

قبل از رابطه اش یک شیرینی پزی پررونق داشت که بعد از آشنایی با دوست پسر سختگیرش مجبور به بستنش شد.
میخواست برای چند شیرینی پزی درخواست کار بفرستد اما از خوش شانسی یکی از شاگردهای سابقش جیمین، آموزشگاه آشپزی زده بود و با خبردار شدن اینکه او دوباره میخواد سرکار برگردد، تماس گرفته و از او برای تدریس در آموزشگاهش دعوت کرده بود.

امروز وقتی برای اولین بار برای تدریس رفت تازه متوجه شد که چقدر دلش برای خود قدیمیش تنگ شده.

موقع برگشتن سر راه مرغ سوخاری و سوجو خرید تا امشب با تهیونگ جشن کوچیکی بگیره.

با یادآوری تهیونگ لبخندی روی لبهاش اومد، انگار با اومدن پیش تهیونگ دوباره به خونه برگشته بود.

خوب این یه واقعیت بود که خانواده هردو اونها انقدر سرگرم کار بودن که اکثرا  پسرهاشون رو تنها میزاشتن و عملاً جین و تهیونگ جای خالی خانواده هم رو پر کردن.

جین یادش بود که وقتی تازه دانشجو شده بود، تهیونگ توی دبیرستان تصادف کرد مدیر دبیرستان مستقیم با اون تماس گرفته بود.

بخاطر نمیاورد چطور به بیمارستان رسید ولی وقتی تهیونگ رو دید که با دست گچ گرفته روی تخت معاینه داره به شوخی دکتر میخنده بدون فکر خودش رو تو بغلش انداخته بود و اشکهاش رو با صدا رها کرده بود.

همین عشق بی پرواش باعث شد که یک روز مادر تهیونگ سرزده به خانه آنها بیاد و بخواد که خصوصی با جین حرف بزنه.

آن روز خانوم کیم بدون هیچ رحمی قلبش رو تکه تکه کرده بود
هنوز تمام کلماتش را به خاطر داشت:

#جین تو پسر خوبی هستی و دوست خوبی برای تهیونگی اما ازت میخوام این دوستی رو تموم کنی.

کمی جا به جا شد و ادامه داد

#میخوام باهات رک باشم، من از احساس تو خبر دارم اما باید تا حالا فهمیده باشی که تهیونگ استریته.

جین با رنگ پریده و چشمانی گشاد شده به خانوم کیم ذل زد

#من اصلا اینجا نیستم که تو و گرایشت رو قضاوت کنم ولی حتی تهیونگ هم کمی بو برده و این آزارش میده چون نمیخواد با بی محلی کردن بهت آسیب بزنه.

جین توی ذهنش دنبال نشانه هایی از معذب بودن تهیونگ گشت اما انقدر گنگ و گیج بود که حتی نمیتوانست برای شنیدن ادامه حرفها تمرکز کند

#من میخوام بفرستمش خارج از کشور برای یک دوره آموزشی. حدود یک سالی طول میکشه، امیدوارم تو هم تو این مدت تصمیمهای عاقلانه تری تو زندگیت بگیری.

just stayWhere stories live. Discover now