▪︎PART.3▪︎

150 38 38
                                    

روی نوک پاهاش بلند شد و دست های کشیدش رو بالای سرش برد. کمی بدنش رو به عقب خم کرد و در حالی که قدم های ریز و ظریفش رو به سمت راستش هدایت میکرد دور خودش چرخید.

با تند تر شدن آهنگ اونم با سرعت بیشتری دور خودش چرخید و در نهایت در حالی که یکی از دست هاش رو با ظرافت کنار سرش نگه داشته بود به عقب خم شد.

×عالی بودی زین.

معلم رقصش مثل همیشه با تحسین و شیفتگی گفت و زین با لبخند کمرنگی به پوزیشن عادیش برگشت.

در حالی که حوله ی آبیش رو به پیشونی و گردنش میکشید سمت ساکش که گوشه ای از سالن بود رفت.

کسی جز خودش و مربی رقصش توی سالن نبود چون زین ترجیح میداد به تنهایی توی کلاس های خصوصی شرکت کنه تا مجبور نشه جمله ی آشنای "این پسر تو کلاس باله چیکار میکنه؟" رو بشنوه.

شاید بیش از حد به حرف های مردم اهمیت میداد و باید یکم همه چیز رو به خودش آسون میگرفت اما در حال حاضر انگار اراده ش برای این کار خیلی ضعیف بود و حرف های مردم مستقیما روی حالت روحیش و حتی شخصیتش تاثیر میذاشتن.

بعد از دوش کوتاهی که گرفت، لباس هاش رو پوشید و بعد از برداشتن اسکیت بوردش و خداحافظی از مربیش، از سالن خارج شد.

نمیدونست آینده ممکنه به کجا بکشتش و باهاش چیکار کنه اما حس خوبی از فردای مجهولی که در انتظارش بود نمیگرفت.

شاید تنها دغدغه ی پسر جوونی مثل زین باید خریدن لباس، پارتی های مختلف و حتی کراش زدن رو بقیه میبود اما اون پسر متفاوت بود.

اون از سختی ها گذشته بود و به جز لحظات کوتاه، مزه ی آدامش رو نچشیده بود پس عادی بود که نگران چند دقیقه بعدش باشه که مبادا اون آرامش لحظه ای ازش گرفته بشه.

اما هیچوقت کسی راجب نگرانی های عمیقش نمیدونست. زین بلد بود تظاهر کنه، زین بلد بود با وجود اشک های براق توی چشم هاش لبخند بزنه، زین بلد بود تو اوج نا امیدیش به بقیه امید بده، زین بلد بود بر خلاف لرزش دیوانه وار دست ها و پاهاش به سازی که زندگی میزد برقصه و زمین بخوره اما بازم از جاش بلند شه و با وجود زخمی شدنش دوباره و دوباره برقصه؛ اما تظاهر تا کی زیبا؟!

وقتی به خونه رسید سرعتش رو کم کرد و بعد از ایستادن، با پاش به انتهای اسکیت بوردش ضربه زد تا به حالت عمودی در بیاد و بعد از برداشتنش وارد حیاط خونه شد.

وارد خونه شد و اسکیت بوردش رو همونحا کنار در رها کرد. مادرش خونه نبود وگرنه قطعا بخاطر اینکه هر کدوم از لباس هاش رو گوشه ای پرت کرده سرزنشش میکرد.

و این تنها زمانی بود که زین واقعی و خسته خودش رو نشون میداد؛وقتی تنها بود.
شاید اگه مادرش یا پری این زین رو میدیدن باورشون نمیشد که اون پسر زبون دراز و پر انرژی همین پسر ساکت و خسته باشه؛ به هر حال زین ‌کسی نبود که اجازه بده کسی بخاطر ناراحتی هاش نگران شه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 08, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

LOVER▪︎Z.M▪︎Where stories live. Discover now