چشمات

32 14 0
                                    


لعنتی،چشمات..

تو بهم پیام دادی و پرسیدی میتونم تو پارک ببینمت.من جواب دادم ۱۰ دیقه دیگه اونجام.

وقتی رسیدم اونجا.تو روی نیمکت نشسته بودی.و بهم گفتی به یه نفر احتیاج داری که باهاش حرف بزنی.من تعجب کردم و پرسیدم."چرا من؟".تو گفتی من مسی هستم که میتونی بدون نگرانی باهاش حرف بزنی.صادقانه متوجه منظورت نشدم.

ولی تو همه چیز راجب خودت بهم گفتی.اینکه پدر و مادرت هیچوقت به تو رویاهات اهمیت ندادن.و اینکه اگه این چیزا رو به دوستات بگی،مطمئنی که اونا قضاوتت میکنن.

امشب چشمات بخاطر نور ماه میدرخشیدن.تو بینظیر به نظر میرسیدی.

ممنون که بهم اعتماد کردی مارک.

با تمام عشق.
جکسون.

your everything»»»»marksonWhere stories live. Discover now