Song for this chapter: Cold-Jorge Mendez-اونها اینجان سرورم
+خوبه.
از روی تخت سلطنتی بلند شد و دستی به دستهی شمشیرش که در غلاف جا خوش کرده بود، کشید
از تالار خارج شد و به حیاط قصر رفت
وقتی از دروازهی ساختمان خارج شد،
نور درخشان آفتاب که تضاد آشکاری با تاریکی مخوف داخل قصر داشت،
باعث هویدایی چهرهی بینظیر پادشاه جوان شدقامت متوسط و بدن خوشتراش پادشاه،
در کنار صورت ظریف و چشمهای آبی که برخلاف رنگشون، با تاریکی و بیرحمی پر شده بودن، سمفونی زیبایی یک الهه رو مینواختنداز پلهها پایین اومد و به سمت افرادی که جلوی ساختمان ایستاده بودن نگاه کرد:
شش مرد و یک زن که لباس زندانیها رو به تن داشت
با خشکی رو به زن گفت:
+من به تو فرصت دادم
گذاشتم که بریآروم شمشیرش رو از غلاف بیرون کشید
زن میلرزید
طوری که انگار از سرنوشتش با خبر بودپادشاه ادامه داد:
+و تو چیکار کردی؟
برگشتی
با این کارت میخواستی برای پسر کوچولوت مادر خوبی باشی؟
میخواستی با خودت ببریش؟
بهت گفته بودم حق نداری سمت پسر من بیایو همزمان که جملهی آخر رو داد کشید، صداش با صدای جیغ وحشتزدهای درهم پیچید و سر زن جوان نزدیک بدن بیجانش افتاد
پادشاه شمشیرش رو همونجا رها کرد و به اتاق خوابش رفت
وقتی وارد اتاق شد، با هر قدمی که میرفت، تکهای از لباسهاش رو در میاورد
تا زمانی که کاملا برهنه شدخودش رو روی تخت خواب بزرگی که وسط اتاق قرار داشت انداخت
دستهاش رو به آرومی روی ملحفه کشید
و بعد اینکارش شدت پیدا کرد
انگار که میخواست دستهاش رو از چیزی پاک کنه ناگهان داد بلندی زد
و شروع به گریه کرد
گریهای با تمام وجوداشکهاش صورتش رو پوشونده بودن
و سیاهی قلبش رو...___________________________
-اون بزدله!
+اون باید بمیره!
×آتیشش بزنید!
~اون لیاقت زندگی رو نداره!صدای افراد سلطنتی پدرش توی سرش پیچیده بود
"تو ناامیدم کردی"
و صدای پدری که هیچوقت براش پدری نکرد
زجرش داد تا به قول خودش، قوی بشه
اون میخواست ازش یه جنگجو بسازه
ولی در عوض
یه ماشین کشتار حاصلش بودچشمهاشو باز کرد و به دستاش نگاه کرد
دستهای زیبایی بودن
ولی اون نمیتونست زیباییشون رو ببینه
دستهایی رو میدید که خون ازشون سرازیر شده
YOU ARE READING
Fallen King
Fanfiction-He is like Satan; He used to be an angel, then he fell. +fallen angel... -fallen king couple: L.S Beginning: July 17, 2021