🍭ONESHOT🍬

5.1K 295 154
                                    

کوک:

داشتم پرنده بچه هارو نگاه میکردم
که صدای داد و شکستن چیزی از بیرون شنیدم سریع بلند شدم و رفتم بیرون که ببینم چه خبره
همه تو راه رو جمع شده بودن
- اینجااا چه خبرهههههه
همه برگشتن سمتم
یکم با دقت نگاه کردم که دیدم سه نفر بالا سر یکی وایسادن
-همتون زود برسن سرکلاساتون
به ثانیه نکشید که همه غیب شدن فقط همون چهارنفر مونده بودن
رفتم سمتشون و دست به سینه جلوشون وایستادم
-خب بگین ببینم اینجا چه خبره
~امم..ببخشید اقا ما اشتباه کردیم ..
داشتن در میرفتن که از یقشون گرفتم
-ی بار دیگه دعوا راه بندازین اخراج میشین
بعد از حرف من چشمی گفتن و سریع رفتن
بعد از‌ رفتن اون چند نفر به فردی که روی زمین با حالت دردناکی نشسته بود نیم نگاهی کردم
اما همون نگاه کوتاه برای قفل شدن فکم و مشت شدن دستام کافی بود

با حرص و نفس عمیقی جلوی پای تهیونگ روی زانوهام نشستم و دست خراش افتاده شو گرفتم
بی توجه به ناله ی آروم و دردناکی که کرد از روی زمین به سمت بالا کشیدمش و با چشمای قرمز نگاه کوتاهی بهش انداختم
_پاشو بریم دفتر من کارت دارم
+چشم...
دستش رو گرفتم و رفتم سمت اتاق و درش رو باز کردم
یه نگاه به گوشه ی لب زخم شدش انداختم و با حرص بیشتری رو بهش گفتم:
_بشین اینجا تا من بیام ، از جات تکون بخوری کاری میکنم علاوه بر گوشه ی لب زخم شدت تک تک نقاط بدنت کبود و خون مرده شن...

برای آخرین بار نیم نگاهی بهش انداختم و با دیدن چشمای ترسیدش راضی از چیزی که گفته بودم از دفترم خارج شدم و با قدمای تند و بلند خودمو به اتاق پرستاری مدرسه رسوندم
بی توجه به پرستاری که با گوشیش مشغول بود جعبه ی کمکای اولیه رو از روی میز برداشتم و با عجله برای رسیدگی به وضع بیبیم پا تند کردم...
..
خودمو آماده کرده بودم .. اون بیبی باید حسابی تنبیه میشد
درو باز کردم و با شتاب خودم رو داخل اتاقم پرت کردم
با دیدنش که یه گوشه نشسته بود و خودشو مچاله کرده بود و آروم اشک میریخت قلبم درد گرفت و در یک لحظه خشمم جای خودش و رو به نگرانی و ناراحتی داد
درو پشت سرم بستم ..
پا تند کردم و به طرفش دویدم ..
با رسیدن بهش ، مثله خودش روی زمین و کنارش نشستم ..
آروم با دستم پشتشو نوازش کردم ..
+ بیبی؟!
ولی اون فقط اشک می ریخت و جوابمو نمیداد
خودمو بهش نزدیک تر کردم و دوباره صداش زدم
+ بیبیم.. ؟! بیبی قشنگم .. کیوتم .. بلوبری..
صدای بالا کشیدن بینیشو می شنیدم ولی چون سرشو رو دستاش گذاشته بود صورتش معلوم نبود
چند بار دیگه صداش زدم و با جواب ندادش علاوه بر عصبی شدنم ، نگران هم شدم
- بیبی ، زود باش همین الان سرتو بیار بالا و ددی رو نگاه کن وگرنه تنبیه بدی در انتظارته ..
با این حرفم خیلی آروم سرشو بلند کرد و خیره شد بهم
با دیدم چشمای سرخش دلم آتیش گرفت
سریع دستمو جلو بردمو شروع به نوازش گونش کردم ..
- چرا گریه میکنی ..؟! درد داری .. ؟! میخوای بریم بیمارستان .. ؟! اصلا واسه چی دعوات شد .. ؟! چرا حرف نمیزنی .. ؟! درد داری بیبی ..؟! دلت میخواد بغلت کنم .. ؟! میخوای ببوسمت تا آروم شی .. ؟!
تهیونگ با تکون آروم سرش ، موافقت خودشو اعلام کرد و دستاشو رو به ددیش گرفت و منتظر آغوش گرم و نرم و امن مردش شد
جونگ کوک که میتونست واسه قیافه سوپر کیوت بیبیش جون بده ، بلافاصله دستشو پشت پسرش برد و اونو آروم در آغوش گرفت و روی سرش بوسه ای کاشت

Sweet Candy🍭🍬Where stories live. Discover now