عروسک؟!

158 24 8
                                    

کاغذ از دستم افتاد
سعی کردم بلند شم
سرگیجه داشتم
با عجله سوییچ ماشینمو برداشتم که یهو بالا اوردم
رو زانوهام خم شدم و تا جایی که میتونستم عق زدم
دور دهنمو با استینم پاک کردم
تو راهروهای طویل بیمارستان میدوییدم
همه ی پرستارا بهم خیره شده بودن ولی من هیجا رو نمیدیدم
منتظر اسانسور نموندم و از پله های اضطراری پایین اومدم
و به پارکینگ رسیدم
سوار ماشینم شدم و با سرعت صد تا روندم
شقیقه هام نبض میزد
کمتر از یه ربع که برای من به اندازه ی یه سال بود به خونم رسیدم
با ترمز بدی که کردم دود زیادی بلند شد
در خونم باز بود
قلبم مث گنجشک تو سینم میتپید
پا تو خونه ی کوچیکم گذاشتم
با تمام توانم دادزدم
-کیونگسووووووووووو
صدایی نمیومد
-کیونگ کجایی؟
نگاهی به اشپزخونه انداختم
اونجا نبود
از پله ها بالا رفتم و به اتاق خوابمون رسیدم
درو باز کردم که با دیدن فرد رو به روم قلبم از جاش کنده شد
درست میدیدم نه؟؟ این چه شوخی مزخرفی بود!!
دوربین مخفیه؟؟
با پوزخند مسخره ای نگام میکرد و عروسک کیونگ تو بغلش بود
یه پنگوئن بزرگ که جزو کادوی تولدش بود
با اینکه سال ها گذشته بود ولی شناختمش
بریده بریده گفتم
-تو...تو این..اینجا..کی..کیونگم کجاااست؟
+ششششششش اروم باش مستر چیزی نشده
با کفشای ورنیش رو تخت وایستاد و گفت
-از خونت خوشم اومده..معلومه طراحیش کار کیونگه
چار دست و پا رو تخت نشست(مث سگ)
و با لبخند چندش اوری گفت
+اینجوری رو کیونگ خیمه میزنی
قلبم داشت منفجر میشد
اومدم به سمتش حمله کنم که اسلحشو دراورد
رو بالشت کیونگ گذاشت و گفت
-اروم باش..رم نکن ببر جوان..
و شلیک کرد
از صدای گلوگه ترسیدم و به دیوار پشت سرم چسبیدم
پرهای سفید زیادی تو فضای اتاق معلق بودن
دستام میلرزید
رو کمرم عرق سرد نشسته بود
از رو تخت پایین اومد و مقابلم ایستاد
با عصبانت از بین دندونای چفت شدم گفتم
+حرومزاده بگو کیونگ کجاست..چجوری منو پیدا کردی..چی از جونمون میخای..توی حیوون اگه مشکلت با منه با کیونگ چیکارداری
اومدم یقشو بگیرم که با حس کردن اسلحه رو عضوم سرجام وایستادم
اسلحه رو به حرکت دراورد و زبونشو رو لباش کشید و گفت
-چته...(دستشو رو رون پام گذاشت و با صدای بمی گفت)خیلی وحشی شدی ..عاشق همین وحشی بودنتم..همیشه برام جذاب بودی (با اسلحه به دیکم فشار اورد)و هستی
با التماس گفتم
-کای بگو کیونگ کجاست..ما با هم حرف میزنیم..چرا پای اونو میکشی وسط..سو مریضه..
داد بلندی زد و اسلحه رو گلوم گذاشت
با صدای دور رگه ای گفت
+دهنتو ببند..خفه شو..خفه شو..انقد اسم اون موش نجسو جلوم نیار..دنبالشی؟
باس پیداش کنی..چجوری؟..بهت راشو نشون میدم..ولی الان نه..باید یکم بدون کیونگ زندگی کنی..و اما پلیس
اگه پاش به این مسئله باز بشه سر بریده ی سو رو برات میفرستم

...
خوشحال میشم اگه نظرای قشنگتونو برام کامنت کنین
و اگه از داستان لذت می‌برین ووت بدین!!!
لاو یو💜

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now